١- زن و شوهرى در ماشین نشسته بودند و در یک راه روستایى پیش میرفتند. از خانه که راه افتاده بودند با هم بر سر موضوعى بحثشان شده بود و هیچکدام از موضعش کوتاه نیامده بود. بدین خاطر مدتى بود که سکوت کرده بودند و با هم حرف نزده بودند. تا این که از کنار یک مزرعه که تعدادى اسب و گوسفند و بز در آن در حال چرا بودند گذشتند. شوهر با طعنه از زنش پرسید:«فامیلاتن؟» زن گفت: «آره، فامیلهاى سببیام هستند!» ٢- مردى از زنش پرسید: «نمیدونم چرا خدا زنها را این قدر زیبا و احمق آفریده است؟» زن جواب داد: «الان برایت توضیح میدهم. خدا ما را زیبا آفریده است تا مردها از ما خوششان بیاید. و در عین حال ما را احمق آفریده است تا ما هم از مردها خوشمان بیاید!» ٣- زن و شوهرى با هم قهر بودند و حرف نمیزدند. یکشب مرد که میخواست فردا صبح ساعت ٥ بیدار شود و براى یک پرواز مهم کارى خود را به فرودگاه برساند و در عین حال نمیخواست سکوتش را بشکند تا همسرش فکر نکند که کوتاه آمده است روى یک تکه کاغذ نوشت: «لطفاً فردا ساعت ٥ صبح مرا از خواب بیدار کن» و آن را روى میز توالت همسرش گذاشت. مطمئن بود که همسرش این یادداشت را خواهد دید. فردا صبح که از خواب بیدار شد به ساعتش نگاه کرد دید ساعت ٩ صبح است و پروازش را از دست داده است. خیلى ناراحت شد و با عجله از تختخواب بیرون آمد. این یادداشت را کنار تختش دید: «ساعت پنجه. پاشو!» میدانید چرا خدا مردها راقبل از زنها خلق کرده است؟ براى این که همیشه قبل از هر شاهکارى یک نسخه چرکنویس تهیه میشود! |