سحرجان
نکاتى هست که باید بدانى، هرچند که میدانم میدانى پس هدف از این نوشته
فقط یادآورى دانستههاى توست تمامى انسانها در طول کار و زندگى خود
انتظاراتى دارند که برآورده نشده است که اغلب زمینه ساز ناخشنودیهاى آنان
بوده است لذا درصدد برآمدم تا راهى را براى ارتباط بهتر با تو پیدا کنم پس
تصمیم گرفتم برایت نامهاى بنویسم. تا آنجا که میدانم واقعیت مانند هوا
میماند آن را نمیتوان تغییر داد و بجاى صرف انرژى جهت مبارزه با
واقعیتها باید آن را بپذیرى و به زندگیات ادامه بدهى لذا براى این که
موضوع را بیشتر برایت روشن کنم، از مدیریت فردى شروع میکنم.
مدیریت
فردی: همه ما براى زندگى خود برنامه منظمى داریم و اهدافى که در ذهن
میپرورانیم و تلاش میکنیم که به آنها دست پیدا کنیم. لذا دقت کن که
نکات ذیل را به خاطر بسپارى
١- هدف خود را تعریف کن
٢- هدفت را مجهول و مبهم مگذار و به روشنترین شکل ممکن آن را براى آینده تعریف کن.
٣- اقدامات خود را درجهتى قرار بده که به آن هدف برسى.
٤- کارهایى را که براى رسیدن به اهدافت باید انجام دهى، مشخص کن.
میدانى
دخترم زمانى که مشکلات بروز میکنند، اتفاقات غیر منتظره رخ میدهند، وقتى
در جادهاى هستى که همه چیز سربالایى به نظر میرسد، وقتى پولت کم و
بدهیهایت زیاد است، وقتى میخواهى بخندى و آه میکشى، وقتى غم وغصههایت
زیاد است و میخواهد تو را به زیر بکشد چه میکنی؟ آیا فریاد میزنى، آیا
رها میکنى و میروى در پى سرنوشت، واقعاً چه میکنی؟ میخواهى کمى کمکت
کنم؟ میدانى پاسخ چیست؟
اگر لازم است کمى بیاساى ولى تسلیم نشو زیرا
زندگى پر از فراز و نشیبهاى فراوان است و این موضوعى است که گهگاهى اتفاق
میافتد و چه بسیار کسانى که شکست خوردند در حالى که با کمى مداومت
میتوانستند پیروز شوند. تنها کسانى موفقیت را درک کردند که تسلیم نشدند
هر چند سرعتشان کم بود هر چند گامهاى ایشان کند بود زیرا آنان فقط به
رسیدن فکر میکردند رسیدن به آنجایى که باید میرسیدند. دخترم باید بدانى
که زندگى یک سفر است و هر بخش از آن یک سفر کوتاه اما در نوع خود کامل. از
یک نویسنده ناشناس میخواندم که زندگى را این گونه تفسیر کرده بود که چه
سخت است رفتن و چه سختتر از آن است که پاهایت زخمى و کولهات پر از
مشکلات باشد ولى سختتر از آن این است که ندانى به کجا میروى.
حتماً
سوال خواهى کرد از کجا بدانم باید کجا بروم، نمیدانم آیا کتاب آلیس در
سرزمین عجایب را خواندهاى یا خیر؟ آلیس وقتى در سرزمین عجایب گم شد
تقاضاى کمک کرد وگربه به او گفت به کجا میخواهى بروى، آلیس گفت
نمیدانم،گربه گفت پس فرقى نمیکند به کجا بروى پس دقت کن به کجا میروى،
با کدامین پا میروى و به کدام سو میروى زیرا مسافرى در شهرى غریب بدون
داشتن نقشه گم میشود. پس باید مسیر زندگیات را مشخص کنى، هدفت از طى این
مسیر زندگى چیست و این را بدان که هیچ ثروتى در تپههاى قدیمى یافت
نمیشود. ثروت در یک قدمى ماست، خوشبختى در نزدیکى ماست فقط باید چشم باز
کنى وببینى. دقت کن چه عینکى از پیش داوریها بر روى صورت تو قرار گرفته
است، اسیر کدام رنگى و چه رنگى را براى ادامه مسیر انتخاب کردهاى. خشم،
نفرت، جنگ، صلح، دوستى و یا آشتی؟
آیا هیچ اندیشیدهاى که کدام را
انتخاب کردهاى و یا از کدام یک از آنها در حال استفاده هستی؟ قبل از هر
چیز و هر انتخاب کمى استراحت کن تا بتوانى در حین عبور از صخرههاى زندگى
با فکر عمل کنى تا به واهههاى پر از آب و خوشبختى برسى، پس عجله نکن کمى
بیاساى و اندیشه کن .......