خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

پند درویش

درویشى به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده مى‌شود. پس از اندک زمانى داد شیطان در مى‌آید و رو به فرشتگان مى‌کند و مى‌گوید: جاسوس مى‌فرستید به جهنم؟
از روزى که این ادم به جهنم آمده مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت مى‌کند و...
حال سخن درویشى که به جهنم رفته بود این چنین است: «با چنان عشقى زندگى کن که حتى بنا به تصادف اگر به جهنم افتادى خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند» 

سه صافى


شخصى نزد همسایه‌اش رفت و گفت: گوش کن! مى‌خواهم چیزى برایت تعریف کنم. دوستى به تازگى در مورد تو مى‌گفت ...
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از این که تعریف کنى، بگو آیا حرفت را از میان سه صافى گذرانده‌اى یا نه؟
کدام سه صافى؟
اول از میان صافى واقعیت. آیا مطمئنى چیزى که تعریف مى‌کنى واقعیت دارد؟
نه، من فقط آن را شنیده‌ام، دوستى آن را برایم تعریف کرده است.
پس حتماً آن را از میان صافى دوم یعنى خوشحالى گذرانده‌اى. مسلماً چیزى که مى‌خواهى تعریف کنى، حتى اگر واقعیت نداشته باشد باعث خوشحالى‌ام مى‌شود.
همسایه گفت: دوست عزیز فکر نکنم تو را خوشحال کند ...
بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمى‌کند، حتماً از صافى سوم، یعنى فایده رد شده است.
آیا چیزى که مى‌خواهى تعریف کنى برایم مفید است و به دردم مى‌خورد؟
نه، به هیچ وجه
پس اگر این حرف نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعى کن خودت هم زود فراموشش کنى.
 

یخ فروش

زندگى حکایت مرد یخ فروشى است
که وقتى از او پرسیدند: همه را فروختى؟
گفت: نفروختم،
تمام شد ...
 

همیت بستن گربه

در معبدى گربه‌اى وجود داشت که هنگام مراقبه راهب‌ها مزاحم تمرکز آن‌ها مى‌شد. بنابراین استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه مى‌رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختى ببندد. این روال سال‌ها ادامه پیدا کرد و یکى از اصول کار آن مذهب شد. سال‌ها بعد استاد بزرگ در گذشت. گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه‌اى خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جاى آورده باشند. سال‌ها بعد استاد بزرگ  دیگرى رساله‌اى نوشت درباره اهمیت بستن گربه
 

وصیه‌هاى کامپیوترى براى زندگى بهتر

۱- در زندگى و معاشرت با دیگران، نرم افزار باشیم نه سخت افزار. ٢- در سایت زندگى، همیشه لینکِ (Mohabbat) داشته باشیم و هیچ گاه براى این سایت، فیلتر نگذاریم. ٣- براى پسوند فایل زندگى اجتماعى و خانوادگى، از سه کاراکتر «ع»، «ش» و «ق» استفاده کنیم. ٤- هیچگاه قفل سى دى قلب مردم را نشکنیم . که «تا توانى دلى به دست آور/ دل شکستن هنر نمى‏باشد». ٥- چنانچه در کارى شکست خوردیم آن را «shut down» نکنیم بلکه آن را «restart» کنیم. ٦- براى مانیتور زندگى‏مان پس زمینه (Background) سبز یا آبى را در نظر بگیریم، نه سیاه یا دودى. ٧- براى سیستم قلبمان از مانیتورهاى تخت و صاف (Flat) استفاده کنیم. ٨- روى کلیدهاى عیب کیبورد خودمان انگشت بگذاریم، نه روى کلیدهاى عیب کیبورد دیگران. ٩- براى فایل‏هاى اسرار زندگى‌مان رمز عبور (password) بگذاریم و آن را مخفى (hidden) کنیم. ١٠- همواره پیش از سخن گفتن، پردازنده فکرمان را به کار بیندازیم. ١١- براى مشکلات مردم، کلید F١ باشیم و آنان را کمک و راهنمایى (help) کنیم. ١٢- اگر شخصیت ما ژله‌اى نیست و بزرگ و والاست، این نوع شخصیت، به ما اجازه نمى‌دهد که با هر کسى چت (Chat) کنیم و هر کسى با ما چت کند. ١٣- براى باغ زندگى مردم Windows باشیم نه Dos ! ١٤- یک معادله ریاضى- رایانه‏اى به ما مى‏گوید: «تا به فکر ساپورت دیگران نباشیم، دیگران به فکر ساپورت ما نخواهند بود». ١٥- اگر از کسى بدى و کم لطفى دیدیم، آن را «save» نکنیم بلکه آن را «delete» نماییم و حتى آن را از سطل‌آشغال «recyclebin» قلبمان کاملا" محو کنیم. ١٦- به دیگران اجازه ندهیم در «سى دى رام» زندگى‏مان هر نوع «سى دى» را که بخواهند، قرار دهند. ١٧- خانه و دفتر کارمان، به روى مردم نیازمند،«Open» باشد. ١٨- براى حل اختلافات زناشویى، روى گزینه «گذشت و ایثار» دابل کلیک (double click) کنیم. ١٩- تا حرف کسى تمام نشده، اسپیکر (speaker) خود را روشن نکنیم. ٢٠- درآمدمان را در اول ماه پارتیشن‌بندى کنیم تا در آخر ماه کم نیاوریم.

پاره آجر

روزى مردى ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدى مى‌گذشت.
 ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجرى به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد.
 مرد پایش را روى ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادى دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختى تنبیه کند.
 پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده‌رو، جایى که برادر فلجش از روى صندلى چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
 پسرک گفت: «اینجا خیابان خلوتى است و به ندرت کسى از آن عبور مى‌کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسى توجه نکرد. برادر بزرگم از روى صندلى چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافى براى بلند کردنش ندارم. براى اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم»
 مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت ... برادر پسرک را روى صندلى‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ....
 در زندگى چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند براى جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
 خدا در روح ما زمزمه مى‌کند و با قلب ما حرف مى‌زند.
 اما بعضى اوقات زمانى که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور مى‌شود پاره آجرى به سمت ما پرتاب کند.
 این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!