مردى را اختلاف با همسرش به جدایى منتهى شد. دوستى را که همنشین دیرین و یار شادى و اندوه وى بود، او را گاهى پرسید: همسرت را چه مشکلى است که با وى اندر اختلافى. گفت: نسزاید که از همسرم مشکلى فاش کنم. گاهى پس از جدایى، به ره دلجویى او را سوال دیگر نمود که او را چه نقص و عیب سبب این جدایى شد. گفت: نه رسم جوانمردى است که عیب از دخت دیگران گویم. وقتى پس از آن که خبر شد به بختى جدید روى آورده است، دوست را ندا داد کاى رفیق حال که او را سامان جدید و زندگى نو پیش آمده، بازگوى که اینک خطرى او را نخواهد بود و در پى احوال خویش است. گفت: نه به هیچ روى و بها رضا دهم به طرح مشکل همسر دیگران که مرا با او کارى نیست. |