-
خبر خوش
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:54
روزى رابرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینى، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانى لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن میشود تا آماده رفتن شود. پس از ساعتى، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش میرفت که زنى به وى نزدیک میشود. زن پیروزیش را تبریک میگوید و سپس عاجزانه میافزاید که پسرش به خاطر ابتلا به...
-
مقابله با مشکلات
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:44
کشاورزى الاغ پیرى داشت که یک روز اتفاقى به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعى کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس براى اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجى او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روى سر الاغ خاک...
-
آدمها
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:43
آدمهاى بزرگ درباره ایدهها سخن مىگویند آدمهاى متوسط درباره چیزها سخن مىگویند آدمهاى کوچک پشت سر دیگران سخن مىگویند آدمهاى بزرگ درد دیگران را دارند آدمهاى متوسط درد خودشان را دارند آدمهاى کوچک بىدردند آدمهاى بزرگ عظمت دیگران را مىبینند آدمهاى متوسط به دنبال عظمت خود هستند آدمهاى کوچک عظمت خود را در تحقیر...
-
وعده
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:42
پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از...
-
ریسمان ذهنى
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:40
شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با...
-
دوستى و چاى
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:38
دوستى با بعضى آدمها مثل نوشیدن چاى کیسه ایست هول هولکى و دمدستى. این دوستىها براى رفع تکلیف خوبند اما خستگىات را رفع نمىکنند. این چاى خوردنها دل آدم را باز نمىکند و خاطره نمىشود فقط از سر اجبار مىخوریشان که چاى خورده باشى به بعدش هم فکر نمىکنى. دوستى با بعضى آدمها مثل خوردن چاى خارجى است. پر از رنگ و بو. این...
-
آیا مىتوانید متن زیر را بخوانید؟
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:36
چناچنه به طور رومزره به زبان فارسى صبحت مىکیند، خاوهید تواسنت این نوتشه را بخاونید. در داشنگاه کبمریج انگلتسان تقحیقى روى روش خوادنه شدن کملات در مغز اجنام شده است که مخشص مىکند که مغز انسان تهنا حروف اتبدا و اتنها ى کلمات را پدرازش کرده و کمله را مىخاوند. به هیمن دلیل است که با وجود به هم ریتخگى این نوتشه شما...
-
شعری از فدریکو گارسیا لورکا
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:35
دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم مىبایست زیر باران زندگى میکردیم و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان شکلمان را دگرگون نمىکنند چون در اینصورت حتى یک لحظه همدیگر را به یاد نمىآوردیم خداى رحیم! تو را به خاطر این همه مهربانىات سپاس ...
-
بسته آموزشی مشاغل درآمدزا در منزل
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 11:38
-
جا ماندهها
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 11:55
ما سه چیز را در دوران کودکى جا گذاشتهایم: • شادمانى بىدلیل • دوست داشتن بىدریغ • کنجکاوى بىانتها
-
هرگز با خودت قهر مکن
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 11:53
به شیوانا خبر دادند که یکى از شاگردان قدیمىاش در شهرى دور، از طریق معرفت دور شده و راه ولگردى را پیشه کرده است. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمى رسید. بدون اینکه استراحتى کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعتها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت. مقابلش ایستاد، سرى تکان داد و از او پرسید: تو...
-
عشق واقعی
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 20:59
امیرى به شاهزاده خانمى گفت: من عاشق توام. شاهزاده خانم گفت: زیباتر از من خواهرم است که در آن سو ایستاده است نمىخواهى او را ببینى؟ امیر برگشت و هیچکس را ندید. شاهزاده خانم گفت: تو عاشق نیستى عاشق واقعى به غیر نظر نمىکند.
-
ساده ترین جواب
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 20:57
شرلوک هلمز و واتسون رفته بودند صحرا نوردى. شب چادر زدند و زیر آن خوابیدند. نیمههاى شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهى به آن بالا بینداز و به من بگو چه مىبینى؟ واتسون گفت: میلیونها ستاره مىبینم. هولمز گفت: چه نتیجه مىگیرى؟ واتسون گفت: ازلحاظ روحانى نتیجه مىگیریم که خداوند...
-
عامل شانس
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 17:02
تحقیقى از «ریچارد وایزمن» روانشناس دانشگاه هارتفورد شایر چرا برخى مردم بىوقفه در زندگى شانس مىآورند درحالى که سایرین همیشه بدشانس هستند؟ مطالعه براى بررسى چیزى که مردم آن را شانس مىخوانند، ده سال قبل شروع شد. مىخواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضىها را مىزند، اما سایرین از آن محروم مىمانند. به عبارت...
-
پیکنیک لاکپشتها
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 10:43
یک روز خانواده لاکپشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاکپشتها به صورت طبیعى در همه موارد یواش عمل مىکنند، هفت سال طول کشید تا براى سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده لاکپشت خانه را براى پیدا کردن یک جاى مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. براى مدتى حدود شش ماه محوطه رو تمیز...
-
تور پیرزنان
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 10:40
تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند. پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد. راننده تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد. در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادامها را به او تعارف کرد. راننده باز هم تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد. این کار...
-
داستان احساسها
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 10:32
روزى روزگارى در جزیرهاى دور افتاده تمام احساسها کنار هم به خوبى خوشى زندگى مىکردند. احساس خوشبختى، پولدارى، عشق، دانایى، صبر، غم، ترس، شهوت و.... و هر کدوم به روش خودشون مىزیستند، تا اینکه یه روز احساس دانایى به همه گفت: هرچه زودتر این جزیره رو ترک کنین، زیرا به زودى آب این جزیره را خواهد گرفت واگر بمانید غرق...
-
خدایا مرا در کوره رنجت قرار ده اما کنار نگذار
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 10:29
آهنگرى بود که با وجود رنجهاى متعدد و بیمارىاش عمیقاً به خدا عشق مىورزید. روزى یکى از دوستانش که اعتقادى به خدا نداشت از او پرسید: «تو چگونه مىتوانى خدایى را که رنج و بیمارى نصیبت مىکند دوست داشته باشى؟» آهنگر سر به زیر آورد و گفت: «وقتى که مىخواهم وسیلهاى آهنى بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار مىدهم. سپس آن را...
-
پند درویش
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 10:28
درویشى به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده مىشود. پس از اندک زمانى داد شیطان در مىآید و رو به فرشتگان مىکند و مىگوید: جاسوس مىفرستید به جهنم؟ از روزى که این ادم به جهنم آمده مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت مىکند و... حال سخن درویشى که به جهنم رفته بود این چنین است: «با چنان عشقى زندگى کن که حتى...
-
سه صافى
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 10:27
شخصى نزد همسایهاش رفت و گفت: گوش کن! مىخواهم چیزى برایت تعریف کنم. دوستى به تازگى در مورد تو مىگفت ... همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از این که تعریف کنى، بگو آیا حرفت را از میان سه صافى گذراندهاى یا نه؟ کدام سه صافى؟ اول از میان صافى واقعیت. آیا مطمئنى چیزى که تعریف مىکنى واقعیت دارد؟ نه، من فقط آن را...
-
یخ فروش
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 10:25
زندگى حکایت مرد یخ فروشى است که وقتى از او پرسیدند: همه را فروختى؟ گفت: نفروختم، تمام شد ...
-
همیت بستن گربه
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 10:24
در معبدى گربهاى وجود داشت که هنگام مراقبه راهبها مزاحم تمرکز آنها مىشد. بنابراین استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه مىرسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختى ببندد. این روال سالها ادامه پیدا کرد و یکى از اصول کار آن مذهب شد. سالها بعد استاد بزرگ در گذشت. گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربهاى...
-
وصیههاى کامپیوترى براى زندگى بهتر
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 09:48
۱- در زندگى و معاشرت با دیگران، نرم افزار باشیم نه سخت افزار. ٢- در سایت زندگى، همیشه لینکِ (Mohabbat) داشته باشیم و هیچ گاه براى این سایت، فیلتر نگذاریم. ٣- براى پسوند فایل زندگى اجتماعى و خانوادگى، از سه کاراکتر «ع»، «ش» و «ق» استفاده کنیم. ٤- هیچگاه قفل سى دى قلب مردم را نشکنیم . که «تا توانى دلى به دست آور/ دل...
-
پاره آجر
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 10:25
روزى مردى ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدى مىگذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجرى به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روى ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادى دیده است. به طرف پسرک...
-
تله موش
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 10:08
موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا براى چیست. مرد مزرعهدار تازه از شهر رسیده بود و بستهاى با خود آورده بود و زنش با خوشحالى مشغول باز کردن بسته بود ... موش لبهایش را لیسید و با خود گفت: کاش یک غذاى حسابى باشد اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد، چون صاحب مزرعه یک تله موش...
-
از دست نوشتههاى مهاتما گاندى
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 08:04
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم، من مىتوانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم، من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم، چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است. و تو هم به یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام، منى که من از خود...
-
من چقدر ثروتمندم!
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 15:01
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباسهاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه میلرزیدند. پسرک پرسید: «ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمیزد و نمیتوانستم به آنها کمک کنم. میخواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم...
-
رشد کن، هر چقدر که میتوانی!
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 14:59
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، زندگى ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد. او گفت: آیا درخت سرخس و بامبو را میبینی؟ پاسخ دادم : بلی. فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس...
-
زندگی چیست؟
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 12:43
در ١٥ سالگى آموختم که مادران از همه بهتر میدانند، و گاهى اوقات پدران هم. در ٢٠ سالگى یاد گرفتم که کار خلاف فایدهاى ندارد، حتى اگر با مهارت انجام شود. در ٢٥ سالگى دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته محروم مىکند. در ٣٠ سالگى پى بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه،...
-
فرمایشات حکیمانه
شنبه 23 آبانماه سال 1388 11:37
• سوال: اگر حق انتخاب داشتید که تا ابد زنده بمانید، این کار را می کردید؟ و چرا؟ پاسخ: من تا ابد زنده نمی ماندم، زیرا ما نباید تا ابد زنده بمانیم چون اگر قرار بود که ما تا ابد زنده بمانیم در این صورت ما تا ابد زنده می ماندیم اما ما نمی توانیم تا ابد زنده بمانیم. به این دلیل من تا ابد زنده بمانیم در این صورت ما تا ابد...