به
شیوانا خبر دادند که یکى از شاگردان قدیمىاش در شهرى دور، از طریق معرفت
دور شده و راه ولگردى را پیشه کرده است. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به
شهر آن شاگرد قدیمى رسید. بدون اینکه استراحتى کند مستقیماً سراغ او را
گرفت و پس از ساعتها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت.
مقابلش ایستاد، سرى تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه مىکنى دوست قدیمى؟
شاگرد
لبخند تلخى زد و شانههایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درسهاى شما را
نداشتم استاد! حق من خیلى بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمدهاید تا
به من چه بگویید؟
شیوانا تبسمى کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو مىدانم. آمدهام تا درس امروزت را بدهم و بروم.
شاگرد مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنى این همه راه را به خاطر من آمدهاید؟
شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلى بیشتر از اینهاست.
درس امروز این است:
هرگز با خودت قهر مکن.
هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنى.
و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنى.
به
محض اینکه خودت با خودت قهر کنى دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود
بىاعتنا مىشوى و هر نوع بىحرمتى به جسم و روح خودت را مىپذیرى.
همیشه با خودت آشتى باش و همیشه براى جبران خطاها به خودت فرصت بده.
تکرار مىکنم: خودت آخرین نفرى باش که در این دنیا با خودت قهر مىکنى ...
درس امروز من همین است.
شیوانا
پیشانى شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتى کند به سمت
دهکدهاش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمىاش وارد
مدرسه شده و سراغش را مىگیرد. شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که
سالم و سرحال در لباسى تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
شیوانا تبسمى کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت: اکنون که با خودت آشتى کردهاى یاد بگیر که از خودت طرفدارى کنى.
به هیچکس اجازه نده تو را با یادآورى گذشتهات وادار به سرافکندگى کند.
همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن.
هرگز مگذار دیگران وادارت سازند دفاع از خودت را فراموش کنى و به تو توهین کنند.
خودت اولین نفرى باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع مىکنى.
درس امروزت همین است!
گرچه گذر زمان فرصت عشق ورزیدن را دریغ نمىکند، اما مرگ را استثنایى نیست.