برخی
از استرسها گریزناپذیر هستند، اما شما کارهایی میتوانید انجام دهید تا
مانع از آن شوید که استرس بر زندگیتان غلبه کند و سلامت شما را به خطر
اندازد.
عمل به این توصیهها میتواند به شما در غلبه بر استرس کمک کند:
• یک رژیم غذایی سالم داشته باشید، مقدار زیادی ورزش کنید، از سیگار کشیدن و مصرف الکل اجتناب کنید.
• به دیگران اجازه ندهید که از شما متوقع باشند یا انتظاراتی را برای شما
تعیین کنند. قدرت «نه گفتن» داشته باشید و سر موضع خود بایستید.
• هر روز زمانی را تنها برای آرامش پیدا کردن اختصاص دهید.
• اهداف و انتظارات واقعگرایانه برای خودتان تعیین کنید، و درک کنید که همه چیز را نمیتوانید تحت کنترل داشته باشید.
• عواملی را که باعث ایجاد استرس در زندگیتان میشود، تعیین کنید. عواملی
را که میتوانید حذف کنید، برطرف کنید و بیاموزید چگونه سایر منشاهای
استرس را مدیریت کنید.
• کارهایی را که به خوبی انجام دادهاید و موفقیتهایی را که داشتهاید، به خودتان یادآوری کنید.
دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند. |
حیوانات به سادگى به ما نشان میدهند که چطور میتوان «محدودیتهاى ذهنی» تحمیل شده را پذیرفت. «کک»، «فیل» و «دلفین» مثالهاى خوبى هستند. «کک»ها حیوانات کوچک جالبى هستند، آنها گاز میگیرند و خیلى خوب میپرند. آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند. اگر یک کک را در ظرفى قرار دهیم از آن بیرون میپرد. پس از مدتى روى ظرف را سرپوش میگذاریم تا ببینیم چه اتفاقى رخ میدهد. کک میپرد و سرش به در ظرف میخورد و با کمى سر درد پایین میآید. دوباره میپرد و همان اتفاق میافتد. این کار مدتى تکرار میشود و سرانجام در ظرف را بر میداریم، کک دوباره میپرد ولى فقط تا همان ارتفاع که سرپوش برداشته شده، درست است که محدودیت فیزیکى رفع شده است ولى کک فکر میکند این محدودیت همچنان ادامه دارد. «فیل»ها را میتوان با محدودیت ذهنى کنترل کرد. پاى فیلهاى سیرک را در مواقعى که نمایش نمیدهند میبندند. بچه فیلها را با طنابهاى بلند و فیلهاى بزرگ را با طنابهاى کوتاه، به نظر میآید که باید برعکس باشد زیرا فیلهاى پرقدرت به سادگى میتوانند میخ طنابها را از زمین بیرون بکشند ولى این کار را نمیکنند علت این است که آنها در بچگى طنابهاى بلند را کشیدهاند و سعى کردهاند خود را خلاص کنند. سرانجام روزى تسلیم شده و دست از این کار کشیدهاند. از آن پس آنها تا انتهاى طناب میروند و میایستند. آنها این محدودیت را پذیرفتهاند. دکتر «ادن رایل» یک فیلم آموزشى در مورد محدودیتهاى تحمیلى تهیه کرده است. نام این فیلم «میتوانید بر خود غلبه کنید» است. در این فیلم یک نوع «دلفین» در تانک بزرگى از آب قرار میگیرد. نوعى ماهى که غذاى مورد علاقه دلفین است نیز در تانک ریخته میشود. دلفین به سرعت ماهیها را میخورد. دلفین که گرسنه میشود تعدادى ماهى دیگر داخل تانک قرار میگیرند ولى این بار در ظروف شیشهاى. دلفین به سمت آنها میآید ولى هربار پس از برخورد با محافظ شیشهاى به عقب رانده میشود پس از مدتى دلفین از حمله دست میکشد و وجود ماهیها را ندیده میگیرد. محافظ شیشهاى برداشته میشود و ماهیها در داخل تانک به حرکت در میآیند، آیا میدانید چه اتفاقى میافتد؟ دلفین از گرسنگى میمیرد در حالیکه غذاى مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولى محدودیتى که دلفین پذیرفته است او را میکشد. این محدودیتها در مورد ما انسانها هم وجود دارد و در واقع حاکم بر افکار و زندگى ماست. البته عاملى به نام کنجکاوى در جهت عکس این محدودیتها عمل کرده و ما را از بسیارى از حیوانات مجزا نگاه میدارد. با این حال این محدودیتهاى ذهنى هستند که حدود و مرزهاى زندگى ما را تشکیل میدهند، این طور نیست؟ اگر به این فکر میکنید که اینطور نیست، بهتر است نگاهى به فرهنگ خود و فرهنگ ملل دیگر بیاندازید. همه ما فکر میکنیم که نکاتى که در فرهنگ و آداب و رسوم ما گفته شده، درست است و باید به آنها عمل کنیم. درحالى که در فرهنگهاى مختلف روشهاى متفاوتى براى زندگى وجود دارد. پس آنچه که از نظر ما نادرست است از دید فرهنگى دیگر ممکن است درست باشد. آیا این تنها یک «محدودیت ذهنی» نیست؟ البته باید این را هم خاطر نشان کرد که بسیارى از این محدودیتها شکل دهنده جامعه است و براى حفظ جامعه انسانى کاملاً لازم و ضرورى است، اما تا چه حد آن لازم و تا چه حد آن تنها دست و پاگیر و مانع پیشرفت است؟ براى رسیدن به پاسخ این سوال کافى است که یک بار دیگر نگاهى به خود و زندگى و افکار خود بیاندازید.
سلام دوستان.
سال نو همه ی شما مبارک.
امیدوارم که سال خوبی داشته باشین.
تا بعد از عید نمیتونم وبلاگ رو آپ کنم.
خدانگهدار همه ی شما.
پسر بچهاى یک برگ کاغذ به مادرش داد. صورتحساب کوتاه کردن چمن باغچه ٥٠٠٠ تومان مراقبت از برادر کوچکم ٢٠٠٠ تومان نمره ریاضى خوبى که گرفتم ٣٠٠٠ تومان بیرون بردن زباله ١٠٠٠ تومان جمع بدهى شما به من: ١٢٠٠٠ تومان مادر نگاهى به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت: بابت ٩ ماه باردارى که در وجودم رشد کردى هیچ وقتى پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالى که به چشمان مادرش نگاه میکرد. گفت: نتیجهگیرى منطقی: جایى که احساسات پا میذاره منطق کور میشه |