نامت چه بود؟ آدم فرزند؟ من را نه مادرى نه پدرى. بنویس اولین یتیم عالم خلقت محل تولد؟ بهشت پاک محل سکونت؟ زمین خاک آن چیست برگرده نهادی؟ امانت است قدت؟ روزى چنان بلند که همسایه خدا. اینک به قدر سایه بختم به روى خاک اعضاى خانواده؟ حواى خوب و پاک. قابیل خشمناک. هابیل زیرخاک روز تولد؟ در روز جمعهاى. به گمانم که روز عشق رنگت؟ اینک فقط سیاه. زشرم چنان گناه چشمت؟ رنگى به رنگ بارش باران که ببارد زآسمان وزنت؟ نه آنچنان سبک که پرم درهواى دوست نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین جنست؟ نیمى مرا زخاک نیم دگر خدا شغلت؟ در کار کشت امیدم به روى خاک شاکى تو؟ خدا نام وکیل؟ آن هم فقط خدا جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه تنها همین؟ همین! حکمت؟ تبعید در زمین همدست در گناه؟ حواى آشنا ترسیدهاى ؟ کمى زچه؟ که شوم اسیر خاک آیا کسى به ملاقاتت آمده است؟ بلى که؟ گاهى فقط خدا دارى گلایهای؟ دیگر گلایه نه، ولى .... ولى که چه؟ حکمى چنین، آن هم به یک گناه؟! دلتنگ گشتهای؟ زیاد براى که؟ تنها فقط خدا آوردهاى سند؟ بلى چه؟ دو قطره اشک دارى تو ضامنی؟ بلى چه کس؟ تنها کسم خدا در آخرین دفاع؟ میخوانمش، چنان که اجابت کند دعا |
حیوانات به سادگى به ما نشان میدهند که چطور میتوان «محدودیتهاى ذهنی» تحمیل شده را پذیرفت. «کک»، «فیل» و «دلفین» مثالهاى خوبى هستند. «کک»ها حیوانات کوچک جالبى هستند، آنها گاز میگیرند و خیلى خوب میپرند. آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند. اگر یک کک را در ظرفى قرار دهیم از آن بیرون میپرد. پس از مدتى روى ظرف را سرپوش میگذاریم تا ببینیم چه اتفاقى رخ میدهد. کک میپرد و سرش به در ظرف میخورد و با کمى سر درد پایین میآید. دوباره میپرد و همان اتفاق میافتد. این کار مدتى تکرار میشود و سرانجام در ظرف را بر میداریم، کک دوباره میپرد ولى فقط تا همان ارتفاع که سرپوش برداشته شده، درست است که محدودیت فیزیکى رفع شده است ولى کک فکر میکند این محدودیت همچنان ادامه دارد. «فیل»ها را میتوان با محدودیت ذهنى کنترل کرد. پاى فیلهاى سیرک را در مواقعى که نمایش نمیدهند میبندند. بچه فیلها را با طنابهاى بلند و فیلهاى بزرگ را با طنابهاى کوتاه، به نظر میآید که باید برعکس باشد زیرا فیلهاى پرقدرت به سادگى میتوانند میخ طنابها را از زمین بیرون بکشند ولى این کار را نمیکنند علت این است که آنها در بچگى طنابهاى بلند را کشیدهاند و سعى کردهاند خود را خلاص کنند. سرانجام روزى تسلیم شده و دست از این کار کشیدهاند. از آن پس آنها تا انتهاى طناب میروند و میایستند. آنها این محدودیت را پذیرفتهاند. دکتر «ادن رایل» یک فیلم آموزشى در مورد محدودیتهاى تحمیلى تهیه کرده است. نام این فیلم «میتوانید بر خود غلبه کنید» است. در این فیلم یک نوع «دلفین» در تانک بزرگى از آب قرار میگیرد. نوعى ماهى که غذاى مورد علاقه دلفین است نیز در تانک ریخته میشود. دلفین به سرعت ماهیها را میخورد. دلفین که گرسنه میشود تعدادى ماهى دیگر داخل تانک قرار میگیرند ولى این بار در ظروف شیشهاى. دلفین به سمت آنها میآید ولى هربار پس از برخورد با محافظ شیشهاى به عقب رانده میشود پس از مدتى دلفین از حمله دست میکشد و وجود ماهیها را ندیده میگیرد. محافظ شیشهاى برداشته میشود و ماهیها در داخل تانک به حرکت در میآیند، آیا میدانید چه اتفاقى میافتد؟ دلفین از گرسنگى میمیرد در حالیکه غذاى مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولى محدودیتى که دلفین پذیرفته است او را میکشد. این محدودیتها در مورد ما انسانها هم وجود دارد و در واقع حاکم بر افکار و زندگى ماست. البته عاملى به نام کنجکاوى در جهت عکس این محدودیتها عمل کرده و ما را از بسیارى از حیوانات مجزا نگاه میدارد. با این حال این محدودیتهاى ذهنى هستند که حدود و مرزهاى زندگى ما را تشکیل میدهند، این طور نیست؟ اگر به این فکر میکنید که اینطور نیست، بهتر است نگاهى به فرهنگ خود و فرهنگ ملل دیگر بیاندازید. همه ما فکر میکنیم که نکاتى که در فرهنگ و آداب و رسوم ما گفته شده، درست است و باید به آنها عمل کنیم. درحالى که در فرهنگهاى مختلف روشهاى متفاوتى براى زندگى وجود دارد. پس آنچه که از نظر ما نادرست است از دید فرهنگى دیگر ممکن است درست باشد. آیا این تنها یک «محدودیت ذهنی» نیست؟ البته باید این را هم خاطر نشان کرد که بسیارى از این محدودیتها شکل دهنده جامعه است و براى حفظ جامعه انسانى کاملاً لازم و ضرورى است، اما تا چه حد آن لازم و تا چه حد آن تنها دست و پاگیر و مانع پیشرفت است؟ براى رسیدن به پاسخ این سوال کافى است که یک بار دیگر نگاهى به خود و زندگى و افکار خود بیاندازید.
از گورخرى پرسیدم:
تو سفیدى راهراه سیاه دارى، یا اینکه سیاهى راهراه سفید داری؟
گورخر به جاى جواب دادن پرسید:
تو خوبى فقط عادتهاى بد دارى، یا اینکه بدى و چند تا عادت خوب داری؟
ساکتى بعضى وقتها شلوغ میکنى، یا شیطونى بعضى وقتها ساکت میشی؟
ذاتاً خوشحالى بعضى روزها ناراحتى، یا ذاتاً افسردهاى بعضى روزها خوشحالی؟
لباسهات تمیزند فقط پیرهنت کثیفه، یا کثیفن و شلوارت تمیزه؟
و گورخر پرسید و پرسید و پرسید، و پرسید و پرسید و بعد رفت.
دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره راهراهاشون چیزى نمیپرسم..
سیلور اشتاین
فرض کنید به اتفاق دو نفر دیگر در یک هواپیماى در حال سقوط نشسته اید و تنها یک چتر نجات وجود دارد. شما چه مى کنید؟ عکس العمل آدمهاى مختلف به قرار زیر است: آدم بدبین: چتر نجات را قبول نمى کند چون فکر مى کند به علت بلد نبودن چتر بازى، اگر با چتر بیرون بپرد هم مى میرد. آدم خوش بین: چتر نجات را قبول نمى کند چون مى داند قبلاً هم عده اى در سقوط هواپیما جان سالم به در برده اند. آدم پشت گوش انداز: با دو نفر دیگر بر سر استفاده از چتر نجات مونوپولى بازى مى کند. آدم دیوانسالار: از دو نفر دیگر مى خواهد یک مطالعه امکان سنجى در مورد استفاده از چتر نجات در هواپیماهاى چند موتوره به هنگام شرایط اضطرارى انجام دهند. کامپیوتر دان: یک ماشین طراحى مى کند که بتواند درست مثل آدم، چتر نجات را باز کند. ریاضیدان: چتر نجات را قبل از این که ثابت شود در تمام حالات درست کار مى کند، قبول نمى کند. مهندس: از پـرده هـاى داخـل کـابین هواپیما و خلال دندانهاى موجود در هواپیما یک چتر نجات دیگر درست مى کند. دکتر: به دو نفر دیگر مى گوید هنوز به آزمایشات بیشترى نیاز دارند. سپس چتر نجات را بر مى دارد و براى تنظیم وقت ملاقات بعدى بیرون مى پرد. وکیل: چتر نجات را بر مى دارد و بیرون مى پرد تا بتواند به خانواده دو نفر دیگر کمک کند تا از شرکت هواپیمایى شکایت کنند و غرامت بگیرند. قاضی: بعد از این که به دو نفر دیگر حق داشتن چتر نجات را یادآورى مى کند، چتر نجات را بر مى دارد و بیرون مى پرد. اقتصاددان: حق قانونى و منطقى خودش مى داند که چتر نجات را بردارد و بیرون بپرد. قانون عرضه و تقاضا مشکل دو نفر دیگر را حل خواهد کرد. مدیر: در حالى که چتر نجات را برداشته و دارد بیرون مى پرد از دو نفر دیگر مى خواهد که بیشتر کار کنند و توقع اضافه کار هم نداشته باشند. مشاور: چتر نجات را بر مى دارد و قبل از این که بیرون بپرد به دو نفر دیگر مى گوید نگران نباشید زیرا زمان زیادى طول نخواهد کشید تا آنها یاد بگیرند که چگونه موتور هواپیما را درست کنند. فیلسوف: از آن دو نفر مى پرسد از کجا مى دانند که چتر نجات واقعاً وجود دارد. معلم: چتر نجات را به آنها مى دهد و ازشان مى خواهد بعداً گزارشى در مورد چگونگى عملکرد چتر نجات براى او بنویسند. زبانشناس: دستورالعمل استفاده از چتر نجات را به هر چهار زبان که نوشته شده مى خواند. نقاش مدرن: چتر نجات را به دیوار هواپیما آویزان مى کند و زیر آن امضاء مى کند. روانشناس: از دو نفر دیگر سوال مى کند که شکل چتر نجات چه چیزى را به یاد آنها مى آورد. |
این هم نقل قولى از سامرست موام نویسنده معروف: «سه قانون براى نوشتن یک رمان وجود دارد که متاسفانه هیچکس آنها را نمى داند.» |