• آب در آبشار مى دود، در رودخانه قدم مى زند و در مرداب استراحت مى کند.
• براى اینکه از تنهایى نجات پیدا کنم، در پشه بندم را به روى پشه ها گشودم.
• لوکوموتیوى را که سوت بلبلى مى زد در قفس انداختم.
• وقتى تصویر گل محمدى در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند.
• در خودکشى قاتل و مقتول یکى است.
• آدم خودپرست خیال مى کند خورشید براى برنزه کردن او به کنار دریا آمده است.
• پروانه وقتى مى خواست با شمع عکس یادگارى بیاندازد خاکستر شد.
• وصیت کردم جسدم را روى پل صراط به خاک بسپارند.
• قطره باران شلوارش را بالا زده بود که خیس نشود.
• بلبل قبل از خواندن تارهاى صوتى اش را کوک مى کند.
• پایم را با ذره بین بزرگ کردم کفشم برایم تنگ شد.
• سطل زباله داشت به خودش عطر مى زد.
• ساعت به ریش ضرب المثل «وقت طلاست» مى خندید.
• دو خط موازى در ایام نوروز یکدیگر را در آغوش فشردند.
• منجم خودپرست وقتى ستاره اقبالش را کشف کرد علم نجوم را رها کرد.