خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

من چقدر ثروتمندم!

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه می‌لرزیدند.
پسرک پرسید: «ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمی‌زد و نمی‌توانستم به آن‌ها کمک کنم. می‌خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن‌ها افتاد که توى دمپایی‌هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.» آن‌ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین؟» نگاهى به روکش نخ نماى مبل‌هایمان انداختم و گفتم: «من اوه… نه!» دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکی‌اش به هم می‌خوره.» آن‌ها درحالى که بسته‌هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان‌هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن‌ها دقت کردم. بعد سیب زمینی‌ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این‌ها به هم می‌آمدند. صندلی‌ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه‌مان را مرتب کردم.
لکه‌هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. می‌خواهم همیشه آن‌ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
دلم می‌خواد براى فردایى بهتر تلاش کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
yashar سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 18:44 http://bit.ly/67w8Iq

سلام دوست عزیز از مطالب خوبت ممنونم به منم سر بزن.تا لینکت کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد