خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

سال نو مبارک

سلام دوستان. 

سال نو همه ی شما مبارک. 

امیدوارم که سال خوبی داشته باشین. 

تا بعد از عید نمیتونم وبلاگ رو آپ کنم. 

خدانگهدار همه ی شما.

آزمون هوش

١.
 

نصف دو به اضافه  دو چند می‌شود؟

    جواب : ۳  
٢.
 

من غارهای خیلی کوچک را حفر می‌کنم و طلا و نقره در آنجا ذخیره می‌کنم. من پلهای نقره‌ای و تاجهای طلایی می‌سازم. هر کس دیر یا زود به کمک من احتیاج پیدا خواهد کرد اما با این وجود مردم می‌ترسند که اجازه دهند تا من کمکشان کنم. من کیستم؟

     جواب : دندانپزشک  
٣.
 

فرهاد و بیژن برادرند. فرهاد امروز 33 سال دارد. این سه برابر سنی است که بیژن داشت، وقتی که فرهاد به سن امروز بیژن بود. بیژن چند سال دارد؟


     جواب :۲۲  سال  
٤.
 

مردی از دوستش پرسید: من یک دختر دارم. تعداد خواهرها و برادرهای او برابر است. هر کدام از بردارهایش، تعداد خواهرهایش دو برابر تعداد برادرهایش است. من چند پسر و چند دختر دارم؟


     جواب : ۳پسر-۴دختر  
٥.
 

کلمات زیر دارای یک ارتباط منطقی هستند:

اقدام
باربی
پاپوش
تفاوت
مثلثی

کلمه  بعدی در این دنباله چیست؟

رسانه
کنسرو
صندوق
جاجرود


     جواب :

جاجرود. اولین کلمه دو تا «الف» دارد، دومی دو تا «ب»، سومی دو تا «پ»، چهارمی دو تا «ت»، پنجمی دو تا «ث» پس بعدی باید دو تا «ج» داشته باشد.

 

 
 
٦.
  اگر نصف عدد 5 برابر با 3 بود، ٣/١ ( یک سوم ) عدد 10 چند می‌شد؟

    جواب : ۴  
٧.
 

یک عبارت ریاضی بنویسید که مقدارش برابر 24 باشد و در آن از 3 رقم یکسان استفاده شده باشد و هیچکدام از آنها 8 نباشد.


     جواب : ۲+۲۲  
٨.
 

محکومی را پیش قاضی بردند. قاضی گفت: یک جمله می‌توانی بگویی. اگر درست بود ترا به دار خواهیم آویخت و اگر اشتباه بود سرت را با شمشیر قطع خواهیم کرد.

آن محکوم چه جمله‌ای می‌تواند بگوید که از اعدام شدن نجات یابد؟


 
 
 
جواب : به زودی سرم قطع می شود.

هزینه عشق واقعى


پسر بچه‌اى یک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزى بود، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صداى بلند خواند.
او نوشته بود:

صورتحساب


کوتاه کردن چمن باغچه ٥٠٠٠ تومان
مراقبت از برادر کوچکم ٢٠٠٠ تومان
نمره ریاضى خوبى که گرفتم ٣٠٠٠ تومان
بیرون بردن زباله ١٠٠٠ تومان
جمع بدهى شما به من: ١٢٠٠٠ تومان

مادر نگاهى به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:

بابت ٩ ماه باردارى که در وجودم رشد کردى هیچ
بابت تمام شبهائى که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت تمام زحماتى که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوى هیچ
بابت غذا، نظافت تو، اسباب بازی‌هایت هیچ
و اگر شما این‌ها را جمع بزنى خواهى دید که: هزینه عشق واقعى من به تو هیچ است

وقتى پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالى که به چشمان مادرش نگاه می‌کرد. گفت:
مامان ... دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
قبلاً بطور کامل پرداخت شده

قابل توجه اونهائى که فکر می‌کنند مرور زمان آن‌ها را بزرگ کرده و حالا که هیکل درشت کردند خدا را هم بنده نیستند.
بعضى وقت‌ها نیازه به این موارد فکر کنیم...
کسانى که از خانواده دور هستند شاید بهتر درک کنند.

نتیجه‌گیرى منطقی: جایى که احساسات پا می‌ذاره منطق کور میشه
مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه می‌ذاره: جمع بدهى می‌شه ١١٠٠٠ تومان نه ١٢٠٠٠ تومان

 

پرسش و پاسخ


نامت چه بود؟ آدم
فرزند؟ من را نه مادرى نه پدرى. بنویس اولین یتیم عالم خلقت
محل تولد؟ بهشت پاک
محل سکونت؟ زمین خاک
آن چیست برگرده نهادی؟ امانت است
قدت؟ روزى چنان بلند که همسایه خدا. اینک به قدر سایه بختم به روى خاک
اعضاى خانواده؟ حواى خوب و پاک. قابیل خشمناک. هابیل زیرخاک
روز تولد؟ در روز جمعه‌اى. به گمانم که روز عشق
رنگت؟ اینک فقط سیاه. زشرم چنان گناه
چشمت؟ رنگى به رنگ بارش باران که ببارد زآسمان
وزنت؟ نه آنچنان سبک که پرم درهواى دوست نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین
جنست؟ نیمى مرا زخاک نیم دگر خدا
شغلت؟ در کار کشت امیدم به روى خاک
شاکى تو؟ خدا
نام وکیل؟ آن هم فقط خدا
جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین؟ همین!
حکمت؟ تبعید در زمین
همدست در گناه؟ حواى آشنا
ترسیده‌اى ؟ کمى
زچه؟ که شوم اسیر خاک
آیا کسى به ملاقاتت آمده است؟ بلى
که؟ گاهى فقط خدا
دارى گلایه‌ای؟ دیگر گلایه نه، ولى ....
ولى که چه؟ حکمى چنین، آن هم به یک گناه؟!
دلتنگ گشته‌ای؟ زیاد
براى که؟ تنها فقط خدا
آورده‌اى سند؟ بلى
چه؟ دو قطره اشک
دارى تو ضامنی؟ بلى
چه کس؟ تنها کسم خدا
در آخرین دفاع؟ می‌خوانمش، چنان که اجابت کند دعا
 

افکار ما

حیوانات به سادگى به ما نشان می‌دهند که چطور می‌توان «محدودیت‌هاى ذهنی» تحمیل شده را پذیرفت. «کک»، «فیل» و «دلفین» مثال‌هاى خوبى هستند. «کک»ها حیوانات کوچک جالبى هستند، آنها گاز می‌گیرند و خیلى خوب می‌پرند. آن‌ها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند. اگر یک کک را در ظرفى قرار دهیم از آن بیرون می‌پرد. پس از مدتى روى ظرف را سرپوش می‌گذاریم تا ببینیم چه اتفاقى رخ می‌دهد. کک می‌پرد و سرش به در ظرف می‌خورد و با کمى سر درد پایین می‌آید. دوباره می‌پرد و همان اتفاق می‌افتد. این کار مدتى تکرار می‌شود و سرانجام در ظرف را بر می‌داریم، کک دوباره می‌پرد ولى فقط تا همان ارتفاع که سرپوش برداشته شده، درست است که محدودیت فیزیکى رفع شده است ولى کک فکر می‌کند این محدودیت همچنان ادامه دارد. «فیل»‌ها را می‌توان با محدودیت ذهنى کنترل کرد. پاى فیل‌هاى سیرک را در مواقعى که نمایش نمی‌دهند می‌بندند. بچه فیل‌ها را با طناب‌هاى بلند و فیل‌هاى بزرگ را با طناب‌هاى کوتاه، به نظر می‌آید که باید برعکس باشد زیرا فیل‌هاى پرقدرت به سادگى می‌توانند میخ طناب‌ها را از زمین بیرون بکشند ولى این کار را نمی‌کنند علت این است که آنها در بچگى طناب‌هاى بلند را کشیده‌اند و سعى کرده‌اند خود را خلاص کنند. سرانجام روزى تسلیم شده و دست از این کار کشیده‌اند. از آن پس آن‌ها تا انتهاى طناب می‌روند و می‌ایستند. آنها این محدودیت را پذیرفته‌اند. دکتر «ادن رایل» یک فیلم آموزشى در مورد محدودیت‌هاى تحمیلى تهیه کرده است. نام این فیلم «می‌توانید بر خود غلبه کنید» است. در این فیلم یک نوع «دلفین» در تانک بزرگى از آب قرار می‌گیرد. نوعى ماهى که غذاى مورد علاقه دلفین است نیز در تانک ریخته می‌شود. دلفین به سرعت ماهی‌ها را می‌خورد. دلفین که گرسنه می‌شود تعدادى ماهى دیگر داخل تانک قرار می‌گیرند ولى این بار در ظروف شیشه‌اى. دلفین به سمت آنها می‌آید ولى هربار پس از برخورد با محافظ شیشه‌اى به عقب رانده می‌شود پس از مدتى دلفین از حمله دست می‌کشد و وجود ماهی‌ها را ندیده می‌گیرد. محافظ شیشه‌اى برداشته می‌شود و ماهی‌ها در داخل تانک به حرکت در می‌آیند، آیا می‌دانید چه اتفاقى می‌افتد؟ دلفین از گرسنگى می‌میرد در حالیکه غذاى مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولى محدودیتى که دلفین پذیرفته است او را می‌کشد. این محدودیت‌ها در مورد ما انسان‌ها هم وجود دارد و در واقع حاکم بر افکار و زندگى ماست. البته عاملى به نام کنجکاوى در جهت عکس این محدودیت‌ها عمل کرده و ما را از بسیارى از حیوانات مجزا نگاه می‌دارد. با این حال این محدودیت‌هاى ذهنى هستند که حدود و مرزهاى زندگى ما را تشکیل می‌دهند، این طور نیست؟ اگر به این فکر می‌کنید که اینطور نیست، بهتر است نگاهى به فرهنگ خود و فرهنگ ملل دیگر بیاندازید. همه ما فکر می‌کنیم که نکاتى که در فرهنگ و آداب و رسوم ما گفته شده، درست است و باید به آنها عمل کنیم. درحالى که در فرهنگ‌هاى مختلف روش‌هاى متفاوتى براى زندگى وجود دارد. پس آنچه که از نظر ما نادرست است از دید فرهنگى دیگر ممکن است درست باشد. آیا این تنها یک «محدودیت ذهنی» نیست؟ البته باید این را هم خاطر نشان کرد که بسیارى از این محدودیت‌ها شکل دهنده جامعه است و براى حفظ جامعه انسانى کاملاً لازم و ضرورى است، اما تا چه حد آن لازم و تا چه حد آن تنها دست و پاگیر و مانع پیشرفت است؟ براى رسیدن به پاسخ این سوال کافى است که یک بار دیگر نگاهى به خود و زندگى و افکار خود بیاندازید.

 

سوال از گورخر

از گورخرى پرسیدم:
تو سفیدى راه‌راه سیاه دارى، یا اینکه سیاهى راه‌راه سفید داری؟
گورخر به جاى جواب دادن پرسید:
تو خوبى فقط عادتهاى بد دارى، یا اینکه بدى و چند تا عادت خوب داری؟
ساکتى بعضى وقتها شلوغ می‌کنى، یا شیطونى بعضى وقتها ساکت می‌شی؟
ذاتاً خوشحالى بعضى روزها ناراحتى، یا ذاتاً افسرده‌اى بعضى روزها خوشحالی؟
لباسهات تمیزند فقط پیرهنت کثیفه، یا کثیفن و شلوارت تمیزه؟
و گورخر پرسید و پرسید و پرسید، و پرسید و پرسید و بعد رفت.
دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره راه‌راهاشون چیزى نمی‌پرسم..

                                                                                    سیلور اشتاین