خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

توصیه‌هاى دکتر

خانمى همراه شوهرش به مطب دکتر رفت. دکتر بعد از معاینه  مرد از زنش خواست در اطاق دکتر باقى بماند و مرد از اطاق بیرون رفت.
دکتر به زن گفت: «شوهر شما بیمارى خطرناکى دارد. در اثر این بیمارى، به افسردگى و اضطراب شدیدى هم دچار شده است. اگر کارهایى که مى ‌گویم را انجام ندهید مطمئناً خواهد مرد.»
سپس افزود: «هر روز صبح، صبحانه  کامل و سالمى براى او فراهم کنید. با او خوشرفتارى کنید و کارى نکنید که ناراحت شود. براى ناهارش یک غذاى رژیمى تهیه کنید و براى شام هم سالاد فصل و یک غذاى سبک تدارک ببینید. وقتى شوهرتان از سرکار به خانه می‌آید با او بحث نکنید چون احتمالاً خسته است و حوصله  بحت و بگو مگو ندارد. مشکلاتتان را هم براى او بازگو نکنید چون اضطرابش را بدتر خواهد کرد. خلاصه سعى کنید به هر ترتیبى که مى ‌‌توانید رضایت او را جلب کنید. اگر این کارهایى که گفتم را براى ١٠ ماه تا یکسال انجام دهید، فکر مى کنم شوهرتان سلامتیش را دوباره به دست خواهد آورد.»
در راه برگشت به خانه، مرد با نگرانى از زنش پرسید: دکتر در مورد بیمارى من چى گفت؟ زن گفت: «هیچى. گفت دارى مى میرى!»
 

ایده های جالب


 
09/12/1387
: تاریخ   mahtab : فرستنده  
 
 
  سلام همیشه یکی هست که از همه مهربانتر از همه خردمندتر و از همه قدرتمندتره، از همه به تو نزدیکتره.. سر تو بالا بگیر حالت بهتر می‌شه اما باید (خودت) بخوای. ایده:  
       
.
 
09/12/1387
: تاریخ   vojode khoda : فرستنده  
 
 
  be nazare man age mishod adam vaghean khodesho beshnase tamame moshkelat hal mishod man khodam kheali oghat to karhai ke anjam dadam mondam. ایده:  
       
.
 
05/12/1387
: تاریخ   برنا : فرستنده  
 
 
  هرگاه مشکلات و نگرانی‌ها به سمت شما هجوم آوردند، با خود اینگونه فکر کن: زمان می‌گذرد و مشکلات نیز با گذر زمان یکی یکی حل می‌شود و بالاخره همه چیز درست می‌شود. ایده:  
       
.
 
26/11/1387
: تاریخ   گل یاس : فرستنده  
 
 
  مهم نیست که: کی باشیم! کجا باشیم! چطور باشیم!.....

مهم این است که: با هم باشیم، به یاد هم باشیم. برای

هم باشیم .....

ایده:  
       
.
 
16/11/1387
: تاریخ   nme : فرستنده  
 
 
  zendegi ra manand goli khoshbou bebinid ke faghat forsat darid yek rouz on ra bebouid chon ta farda sobh par par mishavad . ایده:  
       
.
 
10/11/1387
: تاریخ   شقایق : فرستنده  
 
 
  به علت بارش بی‌وفایی، جاده عشق لغزنده است. با محبت حرکت کنید. ایده:  
       
.
 
10/11/1387
: تاریخ   شقایق : فرستنده  
 
 
  سعی کن تو زندگیت دو نفر باشی.... برای خودت زندگی کنی برای دیگران زندگی باشی. ایده:  
       
.
 
08/11/1387
: تاریخ   یه اهوازی شاکی : فرستنده  
 
 
  به نظر من حالا که تعداد اتوبوس‌های خط واحد آنقدر کمه، بهترین ایده اینه که صندلی‌های اتوبوس رو وردارن تا آدمای بیشتری تو اتوبوس جا شه. ایده:  
       
.
 
08/11/1387
: تاریخ   نسرین ستاره : فرستنده  
 
 
  برای رسیدن به آرامش روزی 5 دقیقه چشامونو ببندیم و با خودمون صادقانه حرف بزنیم. 5 دقیقه هم جواب میده. ایده:  
       
.
 
08/11/1387
: تاریخ   ساغر : فرستنده  
 
 
  کتاب... سفر... فیلم... اگه دلت گرفت اگه خواستی فکر کنی اگه خواستی دیدت به دنیا عوض شه یا چیزی یاد بگیری به این سه تا که گفتم توجه کن... ایده:  
       
.

غریزه‌های زندگی و مرگ

نظریه سائق‌های فروید (سائق= سوق‌دهنده، محرک) در طول زندگی و کارهایش شکل گرفت. او ابتدا رده‌ای از سائق‌ها را به نام غریزه‌های زندگی تشریح کرد و اعتقاد داشت که این سائق‌ها مسئول بسیاری از رفتارهای انسان هستند. او سرانجام به این عقیده رسیده که این غریزه‌های زندگی به تنهایی نمی‌توانند تمام رفتارهای انسان را توضیح دهند. فروید تشخیص داد که تمام غریزه‌ها در یکی از این دو دسته اصلی قرار می‌گیرند: غریزه‌های زندگی و غریزه‌های مرگ.

غریزه‌های زندگی (اِروس)
غریزه‌های زندگی که گاهی به آن‌ها غریزه‌های جنسی نیز گفته می‌شود، آن‌هایی هستند که با بقا، لذت‌جویی و تولید مثل سروکار دارند. این غریزه‌ها برای حفظ و ادامه حیات فرد و نیز تداوم موجودات زنده اهمیت دارند. با وجودی که به این غریزه‌ها معمولاً غریزه‌های جنسی گفته می‌شود امّا این سائق‌ها شامل چیزهایی مانند گرسنگی، تشنگی و پرهیز از درد نیز می‌شوند. رفتارهایی که معمولاً به غریزه زندگی مربوطند عبارتند از: عشق، همکاری و سایر اقدامات اجتماعی.

غریزه مرگ (تاناتوس)
فروید در کتاب «ورای اصل لذت» خود که در سال 1920 انتشار یافت، هدف از تمام زندگی را مرگ دانست. او متذکر شد که مردم پس از تجربه کردن یک رویداد دردناک (مثل جنگ)، غالباً به بازسازی آن تجربه می‌پردازند. او چنین نتیجه گرفت که مردم تمایل ناخودآگاهی به مرگ دارند امّا این آرزو عمدتاً توسط غریزه‌های زندگی تعدیل می‌گردد.
از دیدگاه فروید، رفتارهای خود-تخریبی، بیانی از انرژی ایجاد شده توسط غریزه‌های مرگ می‌باشند. هنگامی که این انرژی به سمت خارج و افراد دیگرهدایت شود، به شکل پرخاشگری و خشونت نمود می‌یاب

آشنایی با ساعت بدن

مام موجودات زنده دارای یک سازوکار زمان سنجی یا «ساعت» هستند که دوره‌های فعالیت و استراحت آن‌ها را کنترل می‌کند. این ساعت‌ها که به نام «چرخه‌های زیستی» خوانده می‌شوند، به دوره  فرایندهای فیزیولوژیک و بیولوژیکی که در یک جدول زمانی تقریباً 24 ساعته نوسان دارند، اشاره می‌کنند. شما احتمالاً خودتان نیز متوجه این تغییرات در بدن خود شده‌اید، احساس انرژی وهوشیاری بیشتر در طول روز و خستگی و کمبود انرژی در ساعات شب.
با وجودی که بسیاری از افراد به چرخه‌های زیستی به صورت یک فرایند منفرد می‌نگرند، امّا در واقع تعدادی ساعت مختلف در بدن وجود دارد که در طول روز نوسان می‌کنند. برای مثال، هوشیاری ذهنی دو نوبت در روز در ساعت‌های 9 صبح و 9 شب به نقطه  اوج می‌رسد در حالی که این زمان‌ها برای قدرت بدنی 11 صبح و 7 بعدازظهر است.

چگونه بدن شما «ساعت را نگه می‌دارد؟»
خوشه  نازکی از حدود 20 هزار نورون در هیپوتالاموس، چرخه‌های زیستی بدن شما را کنترل می‌کند. این مرکز کنترل که به نام هسته  فوق کیاسمائی (SCN ) شناخته می‌شود، به عنوان مسئول تنظیم ضربان درونی بدن شما عمل می‌کند. هر چند سازوکار دقیق چگونگی عملکرد این فرایند هنوز روشن نیست، امّا نشانه‌های محیطی اهمیت دارند. تأثیر نور خورشید در زمانبندی خواب-بیداری روزانه شاید از همه چیز واضح‌تر باشد.
نور خورشید چگونه بر چرخه‌های زیستی اثر می‌گذارد؟ هنگامی که از نور خورشید در ساعات پایانی روز کاسته می‌شود، سیستم بینایی به هسته  فوق کیاسمائی علامت می‌فرستد. سپس SCN به غدّه  صنوبری مغز علامت می‌دهد که تولید هورمون ملاتونین را افزایش دهد. این افزایش هورمون به کاهش فعالیت و احساس خواب آلودگی در شما کمک می‌کند.

وقتی نور خورشید نباشد چه اتفاقی می‌افتد؟
پژوهش‌های بسیاری در مورد این مساله صورت گرفته است که هنگامی که الگوهای طبیعی نور خورشید دچار وقفه شوند چه اتفاقی برای چرخه‌های زیستی می‌افتد. پژوهش‌های بالینی نشان داده‌اند که افرادی که به طور مادرزادی نابینا هستند به دلیل فقدان کامل نور محیطی، معمولاً در چرخه  خواب-بیداری خود دچار مشکل می‌باشند. همچنین کسانی که شب کاری می‌کنند و یا زیاد مسافرت می‌کنند نیز با اختلالاتی در چرخه‌های زیستی خود روبرو هستند.
در برخی مطالعاتی که در زمینه  چرخه‌های زیستی به عمل آمده، عده‌ای را برای چند هفته و یا حتی چند ماه در واحدهای زیرزمینی نگاه داشته‌اند و متوجه شده‌اند که چرخه‌های زیستی این افراد به دلیل محرومیت از نور طبیعی، شروع به تغییر از 24 ساعت به 25 ساعت نموده است.

نکته‌هایی برای به خاطر سپردن

  • چرخه‌های زیستی شما به نور خورشید وابسته است.
  • اختلال در این الگوها می‌تواند به مشکلاتی در خوابیدن بیانجامد
  • بدون نور طبیعی، زمانبندی بدن افراد 25 ساعته می‌شود.
  • چرخه‌های زیستی بر روی دمای بدن، حساسیت نسبت به درد، هوشیاری ذهنی، قدرت جسمی و احساسات تاثیر می‌گذارد.

من باور دارم

من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم
به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز
به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد
هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد
و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.

من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد
حتى در دورترین فاصله‌ها.
عشق واقعى نیز همین طور است.

من باور دارم ...
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم
که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم ...
که زمان زیادى طول مى‌کشد
تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.

من باور دارم ...
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را
با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم
زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.

من باور دارم ...
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم،
صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.

من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،
او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.

من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را
در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد،
صرفنظر از پیامدهاى آن.

من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى
و درماندگى به ما ضربه بزنند،
به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.

من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم
حق دارم که عصبانى باشم امّا
این به من این حق را نمى‌دهد که
ظالم و بیرحم باشم.

من باور دارم ...
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم
و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد
تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.

من باور دارم ...
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم،
گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.

من باور دارم ...
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد
دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.

من باور دارم ...
که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى
برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند
امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم ...
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم،
زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.

من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند
و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.

من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت
توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم
تغییر یابد.

من باور دارم ...
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند
براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم ...
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم
خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.

من باور دارم ...
که شما باید این متن را براى کسانى که
بهشان باور دارید بفرستید.
مثل همین کارى که من کردم.


«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.»

 

سم

دخترى ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولى هرگز نمی‌توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جر و بحث می‌کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازى که دوست صمیمى پدرش بود رفت و از اوتقاضا کرد تا سمى به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت: اگر سم خطرناکى به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونى به دختر داد و گفت که هر روز مقدارى از آن را در غذاى مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم‌کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسى به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـدارى از آن را در غـذاى مادر شوهـر می‌ریخت و با مهربانى به او می‌داد. هفته‌ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقاى دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی‌خواهد که بمیرد، خواهش می‌کنم داروى دیگرى به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندى زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونى که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.