|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
. |
نظریه سائقهای فروید (سائق= سوقدهنده، محرک) در طول زندگی و کارهایش
شکل گرفت. او ابتدا ردهای از سائقها را به نام غریزههای زندگی تشریح
کرد و اعتقاد داشت که این سائقها مسئول بسیاری از رفتارهای انسان هستند.
او سرانجام به این عقیده رسیده که این غریزههای زندگی به تنهایی
نمیتوانند تمام رفتارهای انسان را توضیح دهند. فروید تشخیص داد که تمام
غریزهها در یکی از این دو دسته اصلی قرار میگیرند: غریزههای زندگی و
غریزههای مرگ.
غریزههای زندگی (اِروس)
غریزههای زندگی که گاهی به آنها غریزههای جنسی نیز گفته میشود،
آنهایی هستند که با بقا، لذتجویی و تولید مثل سروکار دارند. این
غریزهها برای حفظ و ادامه حیات فرد و نیز تداوم موجودات زنده اهمیت
دارند. با وجودی که به این غریزهها معمولاً غریزههای جنسی
گفته میشود امّا این سائقها شامل چیزهایی مانند گرسنگی، تشنگی و پرهیز
از درد نیز میشوند. رفتارهایی که معمولاً به غریزه زندگی مربوطند عبارتند
از: عشق، همکاری و سایر اقدامات اجتماعی.
مام موجودات زنده دارای یک سازوکار زمان سنجی یا «ساعت»
هستند که دورههای فعالیت و استراحت آنها را کنترل میکند. این ساعتها
که به نام «چرخههای زیستی» خوانده میشوند، به دوره فرایندهای
فیزیولوژیک و بیولوژیکی که در یک جدول زمانی تقریباً 24 ساعته نوسان
دارند، اشاره میکنند. شما احتمالاً خودتان نیز متوجه این تغییرات در بدن
خود شدهاید، احساس انرژی وهوشیاری بیشتر در طول روز و خستگی و کمبود
انرژی در ساعات شب.
با وجودی که بسیاری از افراد به چرخههای زیستی
به صورت یک فرایند منفرد مینگرند، امّا در واقع تعدادی ساعت مختلف در بدن
وجود دارد که در طول روز نوسان میکنند. برای مثال، هوشیاری ذهنی دو نوبت
در روز در ساعتهای 9 صبح و 9 شب به نقطه اوج میرسد در حالی که این
زمانها برای قدرت بدنی 11 صبح و 7 بعدازظهر است.
چگونه بدن شما «ساعت را نگه میدارد؟»
خوشه نازکی از حدود 20 هزار نورون در هیپوتالاموس، چرخههای زیستی بدن
شما را کنترل میکند. این مرکز کنترل که به نام هسته فوق کیاسمائی (SCN )
شناخته میشود، به عنوان مسئول تنظیم ضربان درونی بدن شما عمل میکند. هر
چند سازوکار دقیق چگونگی عملکرد این فرایند هنوز روشن نیست، امّا
نشانههای محیطی اهمیت دارند. تأثیر نور خورشید در زمانبندی خواب-بیداری
روزانه شاید از همه چیز واضحتر باشد.
نور خورشید چگونه بر چرخههای
زیستی اثر میگذارد؟ هنگامی که از نور خورشید در ساعات پایانی روز کاسته
میشود، سیستم بینایی به هسته فوق کیاسمائی علامت میفرستد. سپس SCN
به غدّه صنوبری مغز علامت میدهد که تولید هورمون ملاتونین را افزایش
دهد. این افزایش هورمون به کاهش فعالیت و احساس خواب آلودگی در شما کمک
میکند.
وقتی نور خورشید نباشد چه اتفاقی میافتد؟
پژوهشهای بسیاری در مورد این مساله صورت گرفته است که هنگامی که الگوهای
طبیعی نور خورشید دچار وقفه شوند چه اتفاقی برای چرخههای زیستی میافتد.
پژوهشهای بالینی نشان دادهاند که افرادی که به طور مادرزادی نابینا
هستند به دلیل فقدان کامل نور محیطی، معمولاً در چرخه خواب-بیداری خود
دچار مشکل میباشند. همچنین کسانی که شب کاری میکنند و یا زیاد مسافرت
میکنند نیز با اختلالاتی در چرخههای زیستی خود روبرو هستند.
در برخی مطالعاتی که در زمینه چرخههای زیستی به عمل آمده، عدهای را
برای چند هفته و یا حتی چند ماه در واحدهای زیرزمینی نگاه داشتهاند و
متوجه شدهاند که چرخههای زیستی این افراد به دلیل محرومیت از نور طبیعی،
شروع به تغییر از 24 ساعت به 25 ساعت نموده است.
نکتههایی برای به خاطر سپردن
من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم
به معنى این که آنها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز
به معنى این که آنها همدیگر را دوست دارند نمىباشد.
من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد
هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد
و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.
من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد
حتى در دورترین فاصلهها.
عشق واقعى نیز همین طور است.
من باور دارم ...
که ما مىتوانیم در یک لحظه کارى کنیم
که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.
من باور دارم ...
که زمان زیادى طول مىکشد
تا من همان آدم بشوم که مىخواهم.
من باور دارم ...
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را
با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم
زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آنها را مىبینم.
من باور دارم ...
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مىدهیم،
صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.
من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،
او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.
من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را
در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مىدهد،
صرفنظر از پیامدهاى آن.
من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى
و درماندگى به ما ضربه بزنند،
به کمک ما مىآیند و ما را نجات مىدهند.
من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم
حق دارم که عصبانى باشم امّا
این به من این حق را نمىدهد که
ظالم و بیرحم باشم.
من باور دارم ...
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشتهایم
و آنچه از آنها آموختهایم بستگى دارد
تا به این که چند بار جشن تولد گرفتهایم.
من باور دارم ...
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم،
گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.
من باور دارم ...
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد
دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.
من باور دارم ...
که زمینهها و شرایط خانوادگى و اجتماعى
برآنچه که هستم تاثیرگذار بودهاند
امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.
من باور دارم ...
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم،
زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.
من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند
و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.
من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت
توسط کسانى که حتى آنها را نمىشناسیم
تغییر یابد.
من باور دارم ...
که گواهىنامهها و تقدیرنامههایى که بر روى دیوار نصب شدهاند
براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.
من باور دارم ...
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم
خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.
من باور دارم ...
که شما باید این متن را براى کسانى که
بهشان باور دارید بفرستید.
مثل همین کارى که من کردم.
«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مىکند.»
دخترى ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولى هرگز نمیتوانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جر و بحث میکردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازى که دوست صمیمى پدرش بود رفت و از اوتقاضا کرد تا سمى به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت: اگر سم خطرناکى به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونى به دختر داد و گفت که هر روز مقدارى از آن را در غذاى مادر شوهر بریزد تا سم معجون کمکم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسى به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـدارى از آن را در غـذاى مادر شوهـر میریخت و با مهربانى به او میداد. هفتهها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقاى دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمیخواهد که بمیرد، خواهش میکنم داروى دیگرى به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندى زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونى که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.