٠
٠
٠
٠
٠
٠
٠
٠
٠
عدد انتخابى شما ٧ بود؟
این آزمایش توسط پروفسور مک کین یکى از پژوهشگران برجسته در زمینه مطالعات ذهنى در آمریکا انجام شده است.
در
این آزمایش با طرح ٤ سوال اول ذهن شما شرطى شده و در هنگام انتخاب عددى
بین ٥ تا ١٢ ابتدا ذهن به طور ناخودآگاه این دو عدد را جمع مىکند یعنى ١٧
ولى چون ١٧ بین ٥ تا ١٢ نیست، ذهن اتوماتیک به عدد ٧ مىرسد که از ٥
بزرگتر است.
این آزمایش انقلابى بزرگ در آزمایشهاى رفتارى نسبت به
آموختههاى ما از دوران کودکى و اجتماع و آن چیزى که شبانهروز از طریق
رسانهها به ما مىرسد ایجاد کرده است.
طبق نتیجه پژوهشها، ذهن مردم وقتى شرطى شد دیگر آن طور که باید عمل نمىکند و صرفاً از آنچه پیرامونش مىگذرد پیروى مىکند.
توصیه پژوهشگران این است که: بیشتر فکر کنید و از بیان نتایجى که به آن مىرسید نهراسید.
دخترى کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنى چه؟ دخترى گفت: اولش رویا آخرش بازى است و بازیچه مادرش گفت: عشق یعنى رنج پینه و زخم و تاول کف دست پدرش گفت: بچه ساکت باش بىادب! این به تو نیامده است رهروى گفت: کوچهاى بن بست سالکى گفت: راه پر خم و پیچ در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ دلبرى گفت: شوخى لوسى است تاجرى گفت: عشق کیلو چند؟ مفلسى گفت: عشق پر کردن شکم خالى زن و فرزند شاعرى گفت: یک کمى احساس مثل احساس گل به پروانه عاشقى گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه شیخ گفتا:گناه بى بخشش واعظى گفت: واژه بى معناست زاهدى گفت: طوق شیطان است محتسب گفت: منکر عظما ست قاضى شهر عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت جاهلى گفت: عشق را عشق است پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت رهگذر گفت: طبل تو خالى است یعنى آهنگ آن ز دور خوش است دیگرى گفت: از آن بپرهیزید یعنى از دور کن بر آتش دست چون که بالا گرفت بحث و جدل توى آن قیل و قال من دیدم طفل معصوم با خودش مى گفت: من فقط یک سوال پرسیدم! |
روزى سقراط، حکیم معروف یونانى مردى را دید که خیلى ناراحت و متاثر است.
علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: «در راه که مىآمدم یکى از آشنایان را
دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بىاعتنایى و خودخواهى گذشت و رفت و من از
این طرز رفتار او خیلى رنجیدم». سقراط گفت: «چرا رنجیدى؟» مرد با تعجب
گفت: «خب معلوم است، چنین رفتارى ناراحت کننده است». سقراط پرسید: «اگر در
راه کسى را مىدیدى که به زمین افتاده و از درد و بیمارى به خود مىپیچد،
آیا از دست او دلخور و رنجیده مىشدی؟» مرد گفت: «مسلم است که هرگز دلخور
نمىشدم. آدم که از بیمار بودن کسى دلخور نمىشود». سقراط پرسید: «به جاى
دلخورى چه احساسى مىیافتى و چه مىکردى؟» مرد جواب داد: «احساس دلسوزى و
شفقت و سعى مىکردم طبیب یا دارویى به او برسانم».
سقراط گفت: «همه
این کارها را به خاطر آن مىکردى که او را بیمار میدانستى، آیا انسان تنها
جسمش بیمار مىشود؟ و آیا کسى که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟
اگر کسى فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدى از او دیده نمىشود؟
بیمارى فکر و روان نامش «غفلت» است و باید به جاى دلخورى و رنجش، نسبت به
کسى که بدى مىکند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و
داروى جان رساند. پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش
خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسى بدى مىکند، در آن لحظه
بیمار است».