گاو ما ما مىکرد شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدتهاى زیادى است که به خانه نمىآید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تىشرتهاى تنگ به تن مىکند. او هر روز صبح به جاى غذا دادن به حیوانات جلوى آینه به موهاى خود ژل مىزند. |
رنگ چیست؟ در سال 1666، اسحاق نیوتن، دانشمند نامدار انگلیسی، کشف کرد که چنانچه نور خالص سفید از یک منشور عبور داده شود، به رنگهای قابل رؤیت تجزیه میشود. نیوتن همچنین کشف کرد که هر رنگ از یک طول موج منحصر به فرد تشکیل شده و قابل تجزیه به رنگهای دیگر نیست. آزمایشهای بعدی نشان داد که با ترکیب نورها میتوان رنگهای مختلف را ایجاد کرد. برای مثال، نور قرمز در ترکیب با نور زرد، رنگ نارنجی را به وجود میآورد. رنگی که بر اثر ترکیب دو رنگ دیگر به وجود آید را ترکیبی میگویند. بعضی از رنگها، مثل زرد و ارغوانی، در صورت ترکیب شدن، همدیگر را خنثی میکنند و نور سفید میسازند. این رنگها را نیز رنگهای مکمّل مینامند. تاثیرات رنگها از نظر روانشناسی با وجودی که اثر رنگها تا حدودی ذهنی است و در مورد اشخاص مختلف فرق میکند امّا برخی از تاثیرات رنگها دارای معنی یگانهای در سراسر جهان هستند. رنگهایی که در طیف رنگها در ناحیه قرمز قرار دارند به عنوان رنگهای گرم شناخته میشوند که این دامنهاش از احساسات گرم و صمیمانه تا احساس خشم و عصبانیت متغیر است. رنگهایی که در ناحیه آبی طیف قرار دارند، رنگهای سرد نامیده میشوند و شامل آبی، ارغوانی و سبز هستند. این رنگها معمولاً آرامش بخشند امّا گاهی نیز ممکن است احساس غمگینی و بیتفاوتی را به ذهن آورند. روانشناسی رنگها به عنوان روش درمان در برخی از فرهنگهای قدیمی، از جمله مصریها و چینیها، از رنگها برای درمان استفاده میشده است. این کار که گاهی به آن نور درمانی یا رنگ شناسی نیز گفته میشود هنوز هم به عنوان روش درمان جایگزین مورد استفاده قرار میگیرد. در این روش:
اغلب روانشناسان به رنگ درمانی به دیده شک و تردید مینگرند و میگویند که درباره تاثیرات احتمالی رنگها اغراق شده و رنگها در فرهنگهای مختلف، معانی متفاوتی دارند. پژوهشها نشان دادهاند که در بسیاری از موارد، تاثیرات رنگها در تغییر حالت افراد، تاثیراتی زودگذر و موقتی بوده است. برای مثال، قراردادن افراد در اتاق آبی ممکن است در ابتدا احساس آرامش در آنها به وجود آورد امّا این اثر پس از آن که آنها آرامششان را بازیافتند، به تدریج کاهش خواهد یافت. روانشناسی رنگهای مختلف 1- روانشناسی رنگ سیاه
2- روانشناسی رنگ سفید
3- روانشناسی رنگ قرمز
4- روانشناسی رنگ آبی
5- روانشناسی رنگ سبز
6- روانشناسی رنگ زرد
7- روانشناسی رنگ ارغوانی
8- روانشناسی رنگ قهوهای
9- روانشناسی رنگ نارنجی
10- روانشناسی رنگ صورتی
|
گاو ما ما مىکرد شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدتهاى زیادى است که به خانه نمىآید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تىشرتهاى تنگ به تن مىکند. او هر روز صبح به جاى غذا دادن به حیوانات جلوى آینه به موهاى خود ژل مىزند. |
مرد خسیسى تمام پولهایى که در زندگى به دست آورده بود را جمع کرد بود و در خرج کردن آن، نهایت خست را به خرج میداد. قبل از مرگش، همسرش را صدا کرد و به او گفت: «وقتى من مُردم، از تو میخواهم که تمام پولهایم را همراه جنازهام در قبر بگذارى. دلم میخواهد پولهایم را در زندگى پس از مرگم همراه داشته باشم.» او سپس زنش را قسم داد که این کار را حتماً بکند. |
| ||
روزى یکى از دوستان بهلول گفت: اى بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمرهاى بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتى آن را بنوشیم حرام میشود؟ |
روزى معلمى از دانشآموزانش خواست که اسامى همکلاسیهایشان را بر روى دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند.
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزى که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسیهایشان بگویند، فکر کنند و در آن خطهاى خالى بنویسند.
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسى گذشت و هرکدام از دانشآموزان پس از اتمام، برگههاى خود را به معلم تحویل داده، کلاس را ترک کردند.
روز بعد، معلم نام هر کدام از دانشآموزان را در برگهاى جداگانه نوشت، وسپس تمام نظرات بچههاى دیگر در مورد هر دانشآموز را در زیر اسم آنها نوشت و برگه مربوط به هر دانشآموز را به خودش تحویل داد.
شادى خاصى کلاس را فرا گرفت.
معلم این زمزمهها را از کلاس شنید: «واقعا»؟
«من هرگز نمیدانستم که دیگران به وجود من اهمیت میدهند»!
«من نمىدانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند.»
این ماجرا تمام شد و دیگر صحبتى ار آن برگهها نشد.
معلم نیز نفهمید که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث و صحبت پرداختند یا نه، به هر حال برایش مهم نبود.
آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود. دانشآموزان از خود و تکتک همکلاسیهایشان راضى بودند. با گذشت سالها، بچههاى کلاس از یکدیگر دورافتادند.
چند سال بعد، یکى از دانشآموزان درجنگ ویتنام کشته شد. و معلمش در مراسم خاکسپارى او شرکت کرد.
او تا بهحال، یک سرباز ارتشى را در تابوت ندیده بود. پسر کشته شده، جوان خوش قیافه و برازندهاى به نظر میرسید. کلیسا مملو از دوستان سرباز بود. دوستانش با عبور از کنار تابوت وى، مراسم وداع را بهجا آوردند. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود.
به محض این که معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکى از سربازانى که مسئول حمل تابوت بود، به سوى او آمد و پرسید: «آیا شما معلم ریاضى مارک نبودید؟»
معلم با تکان دادن سر پاسخ داد: «چرا»
سرباز ادامه داد: « مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد میکرد.» پس از مراسم تدفین، اکثر همکلاسیهاى سابقش براى صرف ناهار گرد هم آمدند. پدر و مادر مارک نیز در آنجا بودند و آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند.
پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون میکشید، به معلم گفت: «ما میخواهیم چیزى را به شما نشان دهیم که فکر میکنیم برایتان آشنا باشد.» او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتر یادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نوارى به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد.
خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت. آن کاغذها، همانى بودند که تمام خوبیهاى مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود.
مادر مارک گفت: «از شما به خاطر کارى که انجام دادید متشکریم. همانطور که میبینید مارک آن را همانند گنجى نگه داشته است.»
همکلاسیهاى سابق مارک دور هم جمع شدند. چارلى با کمرویى لبخند زد و گفت: «من هنوز لیست خودم را دارم. اون رو در کشوى بالاى میزم گذاشتم.»
همسر چاک گفت: «چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم.»
مارلین گفت: «من هم برگه خودم را توى دفتر خاطراتم گذاشتهام.»
سپس ویکى، کیفش را از ساک بیرون کشید و لیست فرسودهاش را به بچهها نشان داد و گفت: «این همیشه با منه....». «من فکر نمیکنم که کسى لیستش را نگه نداشته باشد.»
معلم با شنیدن حرفهاى شاگردانش دیگر طاقت نیاورده، گریهاش گرفت. او براى مارک و براى همه دوستانش که دیگر او را نمیدیدند، گریه میکرد.
* * *
سرنوشت انسانها در این جامعه بهقدرى پیچیده است که ما فراموش میکنیم این زندگى روزى به پایان خواهد رسید، و هیچ یک از ما نمیداند که آن روز کى اتفاق خواهد افتاد.
بنابراین به کسانى که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند، قبل از آن که براى گفتن دیر شده باشد.
به یاد داشته باشید چیزى را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته باشید