خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

یک مکالمه تلفنی جالب

چند مرد در رختکن یک باشگاه ورزشى مشغول لباس پوشیدن بودند که تلفن موبایلى که روى نیمکت بود زنگ زد. یکى از مردها گوشى را برداشت، دکمه  صداى بلند آن را فعّال کرد و شروع به حرف زدن کرد. توجه بقیه هم به مکالمه  تلفنى او جلب شد.
مرد: سلام
زن: عزیزم، منم. تو هنوز توى باشگاهى؟
مرد: آره
زن: من الان توى مرکز خرید هستم. اینجا یک مغازه، پالتو پوست خیلى قشنگى داره که قیمتش  سه میلیون تومنه. از نظر تو اشکالى نداره بخرم؟
مرد: چه اشکالى داره؟ اگه خوشت اومده بخر.
زن: ضمناً از جلوى یک ماشین فروشى رد شدم. یک بنز ٢٠٠٧ خیلى خوشگل گذاشته بود پشت ویترین.
مرد: چند بود؟
زن: ٤٥ میلیون تومن
مرد: باشه، بخرش. فقط مطمئن شو که دست اول باشه.
زن: عالى شد! آخرین چیز هم این که اون خونه‌اى که پارسال دیدیم یادته؟ صاحبش حالا راضى شده ٩٥٠ میلیون تومن بفروشدش.
مرد: بهش بگو ٩٠٠ میلیون. فکر کنم قبول کنه. ولى اگه هیچ جورى قبول نکرد. ٥٠ میلیون اضافه‌ش را هم بده. خونه  خیلى خوبیه.
زن: باشه. خیلى ممنون. دوستت دارم عزیزم. مى‌بینمت.
مرد: خداحافظ! مواظب خودت باش.
مرد تلفن را قطع کرد. بقیه  مردها در رختکن باشگاه هاج و واج به او نگاه مى‌کردند و دهنشان باز مونده بود.
مردى که تلفن را جواب داده بود لبخندى زد و پرسید: این تلفن موبایل مال کى بود؟
 

این مطلب را تا آخر بخوانید

١٨ سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم. کار کردن در این شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است. در اینجا هر پروژه‌اى ٢ سال طول می‌کشد تا نهایى شود، حتى اگر ایده ساده و واضحى باشد. این قانون اینجاست.

جهانى شدن (globalization) باعث شده است که همه ما در جستجوى نتایج فورى و آنى باشیم. و این مشخصاً با حرکت کند سوئدی‌ها در تناقض است. آن‌ها معمولاً تعداد زیادى جلسه برگزار می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند و خیلى به آرامى کارى را پیش می‌برند. ولى در انتها، این شیوه همیشه به نتایج بهترى می‌انجامد.

به عبارت دیگر:

١- سوئد در حدود ۴۵۰,۰۰۰ کیلومتر مربع وسعت دارد.
٢- سوئد ٢ میلیون جمعیت دارد.
٣- استلهکم، پایتخت سوئد ۵۰۰,۰۰۰ نفر جمعیت دارد.
٤- ولوو، اسکانیا، اریکسون و الکترولوکس برخى از شرکت‌هاى تولیدى سوئد هستند.

نخستین بارى که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند. روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: «آیا جاى پارک ثابتى داری؟» چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟ او در جواب گفت: «براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌ رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمی‌کنی؟» میزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنید.

این روزها، جنبشى در اروپا راه افتاده به نام غذاى آهسته (Slow Food). این جنبش می‌گوید که مردم باید به آهستگى بخورند و بیاشامند، وقت کافى براى چشیدن غذایشان داشته باشند، و بدون هرگونه عجله و شتابى با افراد خانواده و دوستانشان وقت بگذرانند. غذاى آهسته در نقطه مقابل غذاى سریع (Fast Food) و الزاماتى که در سبک زندگى به همراه دارد قرار می‌گیرد. غذاى آهسته پایه جنبش بزرگترى است که توسط مجله بیزنس ویک «اروپاى آهسته» نامیده شده است.

این جنبش اساساً حس «شتاب» و «دیوانگی» به وجود آمده بر اثر نهضت جهانى شدن را زیر سوال می‌برد. نهضتى که «کمیّت» را جایگزین «کیفیت» در همه شئون زندگى ما کرده است. مردم فرانسه با وجودى که ٣٥ ساعت در هفته کار می‌کنند امّا از آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها مولّدترند. آلمانی‌ها ساعت کار هفتگى را به ٨/٢٨ ساعت تقلیل داده‌اند و مشاهده کرده‌اند که بهره‌ورى و قدرت تولیدشان ٢٠٪ افزایش یافته است. این گرایش به آهستگى و کندکردن جریان شتاب آلود زندگى، حتى نظر آمریکائی‌ها را هم جلب کرده است.

البته این گرایش به عدم شتاب، به معنى کمتر کار کردن یا بهره‌ورى کمتر نیست. بلکه به معنى انجام کارها با کیفیت، بهره‌ورى و کمال بیشتر، با توجه بیشتر به جزئیات و با استرس کمتر است. به معنى برقرارى مجدّد ارزش‌هاى خانوادگى و به دست آوردن زمان آزاد و فراغت بیشتر است. به معنى چسبیدن به «حال» در مقابل «آینده » نامعلوم و تعریف نشده است. به معنى بها دادن به یکى از اساسی‌ترین ارزش‌هاى انسانى یعنى ساده زندگى کردن است.

هدف جنبش آهستگى، محیط‌هاى کارى کم تنش‌تر، شادتر و مولّدترى است که در آن‌، انسان‌ها از انجام دادن کارى که چگونگى انجام دادنش را به خوبى بلدند، لذت می‌برند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که توقف کنیم و درباره این که چگونه شرکت‌ها به تولید محصولاتى با کیفیت بهتر، در یک محیط آرامتر و بی‌شتاب و با بهره‌ورى بیشتر نیاز دارند، فکر کنیم.

بسیارى از ما زندگى خود را به دویدن در پشت سر «زمان» می‌گذرانیم امّا تنها هنگامى به آن می‌رسیم که بر اثر سکته قلبى یا در یک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسیدن به سر قرارى، بمیریم. بسیارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آینده هستیم که زندگى خود در حال حاضر، یعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش می‌کنیم. همه ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختیار داریم. هیچکس بیشتر یا کمتر ندارد. تفاوت در این است که هر یک از ما با زمانى که در اختیار داریم چکار می‌کنیم. ما نیاز داریم که هر لحظه را زندگى کنیم. به گفته جان ‌لنون، خواننده معروف: «زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق می‌افتد، در حالى که تو سرگرم برنامه‌ریزی‌هاى دیگرى هستى.»

به شما به خاطر این که تا پایان این مطلب را خواندید تبریک می‌گوئیم. بسیارى هستند که براى هدر ندادن «زمان»، از وسط مطلب آن را رها می‌کنند تا از قافله «جهانى شدن» عقب نمانند!

 

۷عامل انحطاط جهان

١- ثروت بدون کار

٢- لذت بدون وجدان

٣- دانش بدون تعهد

٤- تجارت بدون پاکدامنى

٥- علم بدون انسانیت

٦- عبادت بدون فداکارى

٧- سیاست بدون اصول اخلاقى

«مهاتما گاندى»

آقایان جدی نگیرند

١- زن و شوهرى در ماشین نشسته بودند و در یک راه روستایى پیش می‌رفتند. از خانه که راه افتاده بودند با هم بر سر موضوعى بحث‌شان شده بود و هیچکدام از موضعش کوتاه نیامده بود. بدین خاطر مدتى بود که سکوت کرده بودند و با هم حرف نزده بودند. تا این که از کنار یک مزرعه که تعدادى اسب و گوسفند و بز در آن در حال چرا بودند گذشتند. شوهر با طعنه از زنش پرسید:«فامیلاتن؟»
زن گفت: «آره، فامیل‌هاى سببی‌‌ام هستند!»

٢- مردى از زنش پرسید: «نمی‌دونم چرا خدا زن‌ها را این قدر زیبا و احمق آفریده است؟»
زن جواب داد: «الان برایت توضیح ‌می‌دهم. خدا ما را زیبا آفریده است تا مردها از ما خوششان بیاید. و در عین حال ما را احمق آفریده است تا ما هم از مردها خوشمان بیاید!»

٣- زن و شوهرى با هم قهر بودند و حرف نمی‌زدند. یکشب مرد که ‌می‌خواست فردا صبح ساعت ٥ بیدار شود و براى یک پرواز مهم کارى خود را به فرودگاه برساند و در عین حال نمی‌خواست سکوتش را بشکند تا همسرش فکر نکند که کوتاه آمده است روى یک تکه کاغذ نوشت: «لطفاً فردا ساعت ٥ صبح مرا از خواب بیدار کن» و آن را روى میز توالت همسرش گذاشت. مطمئن بود که همسرش این یادداشت را خواهد دید. فردا صبح که از خواب بیدار شد به ساعتش نگاه کرد دید ساعت ٩ صبح است و پروازش را از دست داده است. خیلى ناراحت شد و با عجله از تختخواب بیرون آمد. این یادداشت را کنار تختش دید: «ساعت پنجه. پاشو!»

می‌‌دانید چرا خدا مردها راقبل از زن‌ها خلق کرده است؟ براى این که همیشه قبل از هر شاهکارى یک نسخه چرکنویس تهیه ‌می‌شود!

 

پیشنهاداتى ساده براى سالى پربارتر

همه چیز باید تا حد امکان ساده باشد، اما نه خیلى پیش پاافتاده

(آلبرت انیشتین)

١. هر روز ١٠ الى ٣٠ دقیقه پیاده‌روى کرده و لبخند بر لب داشته باشید زیرا که لبخند بهترین داروى ضدافسردگى است.
٢. هر روز ١٠ دقیقه در سکوت بنشینید.
٣. شب‌ها زودتر بخوابید و هنگامى که صبح از خواب بیدار مى‌شوید جمله زیر را کامل کنید:
«امروز هدف من این است که .................................................................. .»
٤. همواره با سه عامل زیر زندگى کنید:
انرژى - شوق و ذوق - همدلى
٥. نسبت به سال گذشته فیلم‌هاى خوب بیشترى تماشا کنید، بازى‌هاى بیشترى انجام دهید و کتاب‌هاى بیشترى مطالعه کنید.
٦. فرصت بیشترى براى دعا کردن و با خدا راز و نیاز کردن، عبادت، تفکر عمیق، یوگا و فعالیت‌هائى از این قبیل اختصاص دهید زیرا این گونه فعالیت‌ها سوخت لازم براى زندگى پرکار را به شما مى‌رسانند.
٧. اوقات بیشترى را با افراد بالاى هفتاد سال و کمتر از شش سال بگذرانید.
٨. بیشتر از غذاهاى درختى و گیاهى و کمتر از غذاهایى که به‌طور مصنوعى تولید مى‌شوند استفاده کنید.
٩. بیشتر چاى سبز بنوشید. تمشک، ماهى، سبزیجات، بادام و گردو بیشتر بخورید.
١٠. سعى کنید در هر روز بر لبان حداقل سه نفر لبخند بنشانید.
١١. خانه، ماشین و میزتان را تمیز کنید و اجازه دهید انرژى تازه در زندگى شما جریان یابد.
١٢. وقت با ارزشتان را با غیبت کردن، مواردى که گذشته، افکار منفى یا چیزهایى که در کنترل شما نیستند هدر ندهید، در عوض انرژى خود را در لحظه مثبت فعلى سرمایه‌گذارى کنید.
١٣. توجه داشته باشید که زندگى مدرسه است و شما براى یادگیرى این جا هستید. مسائل بخشى از برنامه درسى هستند که ظاهر مى‌شوند و به آرامى کنار مى‌روند مانند مسائل در یک کلاس درس ریاضى که مى‌آیند و مى‌روند، اما درس‌هایى که شما مى‌آموزید براى یک عمر باقى مى‌مانند.
١٤. صبحانه را شاهانه، ناهار را مانند شاهزاده و شام را مانند دانشجویى که پول چندانى برایش باقى نمانده میل کنید.
١٥. بیشتر بخندید و لبخند بزنید که این‌ها انرژى‌هاى منفى را دور نگه مى‌دارند.
١٦. زندگى عادلانه نیست ولى هنوز خوب است. زندگى کوتاه‌تر از آن است که صرف نفرت از دیگران شود.
١٧. خودتان را زیاد جدى نگیرید، دیگران هم نمى‌گیرند.
١٨. شما مجبور نیستید در هر بحثى برنده باشید، موافقت کنید که با شما موافق نباشند.
١٩. با گذشته خود صلح کنید تا زمان حالتان را به‌هم نریزد.
٢٠. زندگى خود را با زندگى دیگران مقایسه نکنید. شما نمى‌دانید و هیچ ایده‌اى از این که سفر (زندگى) آن‌ها به خاطر چیست ندارید.
٢١. شمع روشن کنید، از ملافه‌هاى زیبا استفاده کنید، لباس خواب راحت و زیبا بپوشید و براى اوقات خاص آن‌ها را نگاه ندارید. امروز همان روز خاص است. هیچ کس مسئوول شادى شما نیست جز خود شما.
٢٢. هر به اصطلاح مصیبتى را با این کلمات «آیا پس از پنج سال این واقعه مهم خواهد بود؟» تجزیه و تحلیل کنید.
٢٣. هر کس و هر چیز را ببخشید. آنچه دیگران درباره شما فکر مى‌کنند به شما ارتباطى ندارد.
٢٤. زمان تقریباً همه چیز را شفا مى‌دهد، به زمان فرصت بدهید.
٢٥. هر موقعیتى چه خوب و چه بد مى‌گذرد.
٢٦. شغل شما به هنگام بیمارى از شما مراقبت نمى‌کند، دوستانتان از شما مراقبت مى‌کنند. پس با دوستانتان در ارتباط باشید.
٢٧. خود را از قید و بند چیزهاى بدون استفاده، زشت و غم‌افزا رها کنید.
٢٨. حسرت خوردن هدر دادن وقت است. شما آنچه را که مورد نیازتان است در اختیار دارید.
٢٩. بهترین چیزها هنوز در راهند.
٣٠. مهم نیست چه احساسى دارید، برخیزید لباس خوب بپوشید و حضورتان را به طریقى نشان دهید.
٣١. کار صحیح را انجام دهید.
٣٢. با پدر، مادر و نزدیکان خود در تماس باشید.
٣٣. هر شب قبل از رفتن به رختخواب جملات زیر را کامل کنید:
خدا را به خاطر ........................ شکر مى‌کنم. امروز به این هدف خود رسیدم که ....................... .
٣٤. به خاطر داشته باشید که شما باارزشتر از آن هستید که تحت فشارهاى روانى باشید. از زندگى لذت ببرید و در نظر داشته باشید که این جا سرزمین شادى‌هاى کودکانه نیست که بازى‌ها را سریع انجام داده و بیرون روید.

این پیشنهادات به مناسبت سال جدید چینى به انگلیسى منتشر شده ولى منبع اصلى آن‌ها ذکر نگردیده است.

آرزوهای ویکتور هوگو

اول از همه برایت آرزو مى‌کنم که عاشق شوى،
و اگر هستى، کسى هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،
و پس از تنهاییت، نفرت از کسى نیابى،
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ......
اما اگر پیش آمد، بدانى چگونه به دور از ناامیدى زندگى کنى،

برایت همچنان آروز دارم دوستانى داشته باشى،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ......
برخى نادوست و برخى دوستدار ......
که دست کم یکى در میانشان بى‌تردید مورد اعتمادت باشند.
و چون زندگى بدین گونه است،
برایت آروزمندم که دشمن نیز داشته باشى ......
نه کم و نه زیاد ...... درست به اندازه،
تا گاهى باورهایت را مورد پرسش قرار دهند،
که دست کم یکى از آنها اعتراضش به حق باشد ......
تا که زیاده به خود غره نشوى.

و نیز آروزمندم مفید فایده باشى، نه خیلى بی‌خاصیت ......
تا در لحظات سخت،
وقتى دیگر چیزى باقى نمانده است،
همین مفید بودن کافى باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.

همچنین برایت آروزمندم صبور باشى،
نه با کسانى که اشتباهات کوچک مى‌کنند ......
چون این کار ساده‌اى است،
بلکه با کسانى که اشتباهات بزرگ و جبران‌ناپذیر مى‌کنند ......
و با کاربرد درست صبوریت براى دیگران نمونه شوى.

و امیدوارم اگر جوان هستى،
خیلى به تعجیل، رسیده نشوى ......
و اگر رسیده‌اى، به جوان نمائى اصرار نورزى،
و اگر پیرى، تسلیم ناامیدى نشوى......
چرا که هر سنى خوشى و ناخوشى خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.

امیدوارم سگى را نوازش کنى، به پرنده‌اى دانه بدهى و به آواز یک
سهره گوش کنى، وقتى که آواى سحرگاهیش را سر مى‌دهد ......
چرا که به این طریق، احساس زیبایى خواهى یافت ......
به رایگان ......

امیدوارم که دانه‌اى هم بر خاک بفشانى ......
هر چند خرد بوده باشد ......
و با روییدنش همراه شوى،
تا دریابى در یک درخت چقدر زندگى وجود دارد.

به علاوه امیدوارم پول داشته باشى، زیرا در عمل به آن نیازمندى ......
و سالى یکبار پولت را جلو رویت بگذار و بگویى:
«این مال من است»،
فقط براى این‌که روشن کنى کدامتان ارباب دیگرى است!

و در پایان، اگر مرد باشى، آروزمندم زن خوبى داشته باشى ......
و اگر زنى، شوهر خوبى داشته باشى،
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ......

اگر همه این‌ها که گفتم برایت فراهم شد،
دیگر چیزى ندارم برایت آروز کنم ......

ویکتور هوگو
(١٨٠٢-١٨٨٥)