فرد بالغ: |
شخصى که رشدش از سر و ته متوقف شده و اکنون از وسط رشد مى کند.
|
مرغ: |
تنها موجودى که شما قبل از به دنیا آمدن و پس از مردنش مى خورید.
|
خاک: |
گلى که آبش گرفته شده باشد.
|
شایعه پراکن: |
شخصى که هرگز دروغ نخواهد گفت چنانچه بیان حقیقت، خرابى بیشترى بار آورد.
|
تورم: |
نصف کردن اسکناس بدون صدمه زدن به کاغذ.
|
پشه: |
حشرهاى که باعث مى شود شما مگسها را بیشتر دوست داشته باشید.
|
کشمش: |
انگورى که دچار آفتاب سوختگى شده است.
|
فردا: |
یکى از مهمترین بهانههاى کار نکردن امروز.
|
خمیازه: |
یک عقیده صادقانه که به صورت کاملاً باز بیان مى شود. |
روزنامه فروشى در یک خیابان پر رفت و آمد داد مى زد: «روزنامه! روزنامه! فریب خوردن ٥٠ نفر! روزنامه! فریب خوردن ٥٠ نفر! روزنامه!»
یکى
از عابران که کنجکاو شده بود روزنامه اى از او خرید و تمام تیترهاى صفحه
اول را نگاه کرد و خبرى در مورد فریب خوردن ٥٠ نفر پیدا نکرد. سراغ
روزنامه فروش رفت و به او گفت در این روزنامه که خبرى در مورد فریب خوردن
٥٠ نفر نیست.
روزنامه فروش به حرف او توجهى نکرد و به کارش ادامه داد: روزنامه! روزنامه! فریب خوردن ٥١ نفر! روزنامه! فریب خوردن ٥١ نفر!.. .
دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند. |
پسر بچهاى یک برگ کاغذ به مادرش داد. صورتحساب کوتاه کردن چمن باغچه ٥٠٠٠ تومان مراقبت از برادر کوچکم ٢٠٠٠ تومان نمره ریاضى خوبى که گرفتم ٣٠٠٠ تومان بیرون بردن زباله ١٠٠٠ تومان جمع بدهى شما به من: ١٢٠٠٠ تومان مادر نگاهى به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت: بابت ٩ ماه باردارى که در وجودم رشد کردى هیچ وقتى پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالى که به چشمان مادرش نگاه میکرد. گفت: نتیجهگیرى منطقی: جایى که احساسات پا میذاره منطق کور میشه |
از گورخرى پرسیدم:
تو سفیدى راهراه سیاه دارى، یا اینکه سیاهى راهراه سفید داری؟
گورخر به جاى جواب دادن پرسید:
تو خوبى فقط عادتهاى بد دارى، یا اینکه بدى و چند تا عادت خوب داری؟
ساکتى بعضى وقتها شلوغ میکنى، یا شیطونى بعضى وقتها ساکت میشی؟
ذاتاً خوشحالى بعضى روزها ناراحتى، یا ذاتاً افسردهاى بعضى روزها خوشحالی؟
لباسهات تمیزند فقط پیرهنت کثیفه، یا کثیفن و شلوارت تمیزه؟
و گورخر پرسید و پرسید و پرسید، و پرسید و پرسید و بعد رفت.
دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره راهراهاشون چیزى نمیپرسم..
سیلور اشتاین