خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

تعریف های درست

فرد بالغ:

شخصى که رشدش از سر و ته متوقف شده و اکنون از وسط رشد مى ‌کند.

مرغ:

تنها موجودى که شما قبل از به دنیا آمدن و پس از مردنش مى ‌خورید.

خاک:

گلى که آبش گرفته شده باشد.

شایعه پراکن:

شخصى که هرگز دروغ نخواهد گفت چنانچه بیان حقیقت، خرابى بیشترى بار آورد.

تورم:

نصف کردن اسکناس بدون صدمه زدن به کاغذ.

پشه:

حشره‌اى که باعث مى ‌شود شما مگسها را بیشتر دوست داشته باشید.

کشمش:

انگورى که دچار آفتاب سوختگى شده است.

فردا:

یکى از مهمترین بهانه‌هاى کار نکردن امروز.

خمیازه:

یک عقیده صادقانه که به صورت کاملاً باز بیان مى شود.

روز نامه فروش

روزنامه فروشى در یک خیابان پر رفت و آمد داد مى زد: «روزنامه! روزنامه! فریب خوردن ٥٠ نفر! روزنامه! فریب خوردن ٥٠ نفر! روزنامه!»
یکى از عابران که کنجکاو شده بود روزنامه اى از او خرید و تمام تیترهاى صفحه اول را نگاه کرد و خبرى در مورد فریب خوردن ٥٠ نفر پیدا نکرد.  سراغ روزنامه فروش رفت و به او گفت در این روزنامه که خبرى در مورد فریب خوردن ٥٠ نفر نیست. 
روزنامه فروش به حرف او توجهى نکرد و به کارش ادامه داد:  روزنامه! روزنامه! فریب خوردن ٥١ نفر! روزنامه! فریب خوردن ٥١ نفر!.. .

عشق فوتبال


دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نام‌هاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند.
هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او می‌رفت.
یک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سال‌هاى سال با هم فوتبال بازى می‌کردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم می‌شود فوتبال بازى کرد یا نه.»
بهمن گفت: «خسروجان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می‌دهم»
چند روز بعد بهمن از دنیا رفت.
یک شب، نیمه‌هاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیء نورانى چشمک‌زن را دید که نام او را صدا می‌زد: خسرو، خسرو ...
خسرو گفت: کیه؟
منم، بهمن.
تو بهمن نیستى، بهمن مرده!
باور کن من خود بهمنم.
تو الان کجایی؟
بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم.
خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.
بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی‌هایمان که مرده‌اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست. و از همه بهتر این که می‌توانیم هر چقدر دلمان می‌خواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمی‌شویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمی‌بیند.
خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمی‌دیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟
بهمن گفت: مربی‌مون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته!

 

هزینه عشق واقعى


پسر بچه‌اى یک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزى بود، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صداى بلند خواند.
او نوشته بود:

صورتحساب


کوتاه کردن چمن باغچه ٥٠٠٠ تومان
مراقبت از برادر کوچکم ٢٠٠٠ تومان
نمره ریاضى خوبى که گرفتم ٣٠٠٠ تومان
بیرون بردن زباله ١٠٠٠ تومان
جمع بدهى شما به من: ١٢٠٠٠ تومان

مادر نگاهى به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:

بابت ٩ ماه باردارى که در وجودم رشد کردى هیچ
بابت تمام شبهائى که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت تمام زحماتى که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوى هیچ
بابت غذا، نظافت تو، اسباب بازی‌هایت هیچ
و اگر شما این‌ها را جمع بزنى خواهى دید که: هزینه عشق واقعى من به تو هیچ است

وقتى پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالى که به چشمان مادرش نگاه می‌کرد. گفت:
مامان ... دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
قبلاً بطور کامل پرداخت شده

قابل توجه اونهائى که فکر می‌کنند مرور زمان آن‌ها را بزرگ کرده و حالا که هیکل درشت کردند خدا را هم بنده نیستند.
بعضى وقت‌ها نیازه به این موارد فکر کنیم...
کسانى که از خانواده دور هستند شاید بهتر درک کنند.

نتیجه‌گیرى منطقی: جایى که احساسات پا می‌ذاره منطق کور میشه
مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه می‌ذاره: جمع بدهى می‌شه ١١٠٠٠ تومان نه ١٢٠٠٠ تومان

 

سوال از گورخر

از گورخرى پرسیدم:
تو سفیدى راه‌راه سیاه دارى، یا اینکه سیاهى راه‌راه سفید داری؟
گورخر به جاى جواب دادن پرسید:
تو خوبى فقط عادتهاى بد دارى، یا اینکه بدى و چند تا عادت خوب داری؟
ساکتى بعضى وقتها شلوغ می‌کنى، یا شیطونى بعضى وقتها ساکت می‌شی؟
ذاتاً خوشحالى بعضى روزها ناراحتى، یا ذاتاً افسرده‌اى بعضى روزها خوشحالی؟
لباسهات تمیزند فقط پیرهنت کثیفه، یا کثیفن و شلوارت تمیزه؟
و گورخر پرسید و پرسید و پرسید، و پرسید و پرسید و بعد رفت.
دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره راه‌راهاشون چیزى نمی‌پرسم..

                                                                                    سیلور اشتاین

 

بهترین شوهر

بـهترین شوهر براى خانمها باستانشناسها هستند چون هر چه زنانشان پیرتر مى شوند به آنها بیشتر علاقه مند مى گردند!