خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

خواندنی و رنگارنگ

هیچ چیز ارزشمند تر از همین امروز نیست

دوستی

دوستى بین زنان:
زنى یک شب به خانه نیامد و روز بعد به شوهرش گفت که شب را در خانه یکى از دوستانش گذرانده است.
مرد به ١٠ تا از بهترین دوستان زنش تلفن کرد و همگى آنها از این ماجرا اظهار بى اطلاعى کردند.


دوستى بین مردان:
مردى یک شب به خانه نیامد و روز بعد به همسرش گفت که شب را در خانه یکى از دوستانش گذرانده است.
زن به ١٠ تا از بهترین دوستان شوهرش تلفن کرد. ٨ تا از آنها تأیید کردند که مرد شب قبل خانه آنها بوده است و
٢ تاى دیگر گفتند که هنوز هم همانجاست.

 

عمر طولانی

دکتر: شما از نظر سلامتی مشکلی ندارید. فکر می‌کنم ٨٠ سال عمر کنید.
بیمار: ولی آقای دکتر، من الان ٨٠ سالمه.
دکتر: خوب دقت کن ببین چی بهت گفتم!
 

خبر بد ۳

دکتر: هم براتون خبر خوب دارم و هم خبر بد. کدومش را اول بگم؟
بیمار: لطفاً با خبر بد شروع کنید.
دکتر: در مدتی که در کما بودید، پسرتون در تصادف ماشین کشته شده، دخترتون گم شده, زنتون طلاق گرفته، خونه‌تون آتش گرفته و خودتون هم ایدز گرفته‌اید.
بیمار: خبر خوب چیه؟
دکتر: خبر خوب اینه که خبر بد دیگه‌ای نیست.
 

خبر بد ۲

بیمار: من در بیمارستانم! چه اتفاقی افتاده؟
دکتر: شما با قطار تصادف کرده‌اید.
بیمار: کی؟ من اصلاً یادم نمیاد. حالا چی شده؟
دکتر: من یک خبر خوب براتون دارم و یک خبر بد. کدومش را اول بگم؟
بیمار: خوب ... اول خبر بد را بگین.
دکتر: هر دو پای شما به شدت آسیب دیده بود و ما مجبور شدیم که هر دو را از بالای زانو قطع کنیم.
بیمار: وای خدای من! چه وحشتناکه! حالا خبر خوبتون چیه؟
دکتر: یکی از پرسنل بخش جراحی حاضره کفشهاتون رو به قیمت خوبی بخره.
 

خبر بد

پیرمردی نزد دکتر رفت و پس از انجام آزمایشهای مفصل، دکتر به او گفت: یک خبر خوب براتون دارم ویک خبر بد. کدومش رو اول بگم؟
پیرمرد: اول خبر بد را بگید.
دکتر: شما سرطان دارید و فکر می‌کنم یکسال بیشتر زنده نمونید.
پیرمرد: اوه! نه. خیلی وحشتناکه. بعد از این دیگه چه خبر خوبی هست که بهم بدین!
دکتر: شما آلزایمر هم دارین و تا دو سه روز دیگه همه چیزهایی که الان بهتون گفتم را فراموش می‌کنین.
 

٥ سوالی که مردان را به هراس می‌افکند!

٥ سوالی که بیشتر از بقیه سوالها مردان را به هراس می‌اندازد عبارتند از:


١- به چی فکر می‌کردی؟
٢- مرا دوست داری؟
٣- به نظرت من چاق شده‌ام؟
٤- فکر می‌کنی اون خوشگلتر از منه؟
٥- اگر من بمیرم تو چکار می‌کنی؟
چیزی که این سوالها را خیلی سخت می‌کنه اینه که مطمئناً اگر مردان به آنها پاسخ غلط بدهند(یعنی حقیقت رو بگن) جروبحث مفصلی در می‌گیره.


حالا ما در اینجا سوالها را یکی یکی بررسی می‌کنیم و جوابهای احتمالی را در نظر می‌گیریم.

سوال ١ : به چی فکر می‌کردی؟
پاسخ مناسب به این سوال البته اینه که «ببخشین اگه تو فکر رفته بودم عزیزم. داشتم فکر می‌کردم که تو چه زن مهربون، زیبا، عمیق، باهوش و فهمیده‌ای هستی و من چقدر خوشبختم که با تو آشنا شدم.»
این جواب البته با پاسخ حقیقی که به احتمال زیاد یکی از گزینه‌های زیر است تشابهی ندارد:
الف: فوتبال
ب: این که چقدر چاقی
ج: چقدر او از تو خوشگلتره
د: وقتی مردی پولی که از بیمه عمرت می‌گیرم را چطور خرج کنم.
ه: فردا که با دوستام قرار دارم چه بهانه‌ای برای خونه نیومدن بیارم.
یکنفر یکبار در جواب این سوال زنش گفته بود: اگر می‌خواستم بدونی که به چی فکر می‌کنم باهات حرف می‌زدم!

سوال ٢ : مرا دوست داری؟
پاسخ مناسب به این سوال «البته» و اگر بخواهید پاسخی با جزئیات بیشتر بدهید، «البته عزیزم» است.
پاسخهای نامناسب شامل موارد زیر است:
الف: اگه بگم «بله» خوشحال می‌شی؟
ب: بستگی به این داره که منظورت از دوست داشتن چیه.
ج: برات مهمه؟
د: کی؟ من؟
ه: آره، جون خودت.

سوال ٣ : به نظرت من چاق شده‌ام؟
پاسخ مناسب اینه: «البته که نه»!
در بین پاسخهای غلط میشه به اینها اشاره کرد:
الف: در مقایسه با چی؟
ب: نمی‌تونم بگم چاقی ولی خیلی خوش هیکل هم نیستی.
ج: یک خورده اضافه وزن بهت میاد.
د: از این چاقتر هم دیدمت.
ه: برو جلوی آینه خودت می‌فهمی.

سوال ٤ : فکر می‌کنی اون خوشگلتر از منه؟
باز هم پاسخ مناسب اینه که «البته که نه»!
بعضی از جوابهای غلط به قرار زیرند:
الف: بله. ولی تو خیلی فهمیده‌تر و با احساس‌تر هستی.
ب: خوشگلتر که نه، ولی خوش هیکل‌تره.
ج: به خوشگلی تو وقتی که به سن او بودی نیست.
د: منظورت از خوشگلی چیه؟
ه: خوشگلی که ملاک نیست.

سوال ٥ : اگر من بمیرم تو چکار می‌کنی؟
این سوالیه که راه فراری نداره. صرفنظر از این که شما چه جوابی بدهید برای حداقل یکساعت سوال و جوابهای بعدی آماده شوید. از این قبیل:
زن: آیا دوباره ازدواج می‌کنی؟
مرد: البته که نه!
زن: چرا؟ از متاهل بودن بدت میاد؟
مرد: البته که نه.
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی‌کنی؟
مرد: باشه. دوباره ازدواج می‌کنم.
زن: دوباره ازدواج می‌کنی؟ (در حالی که اشک در چشمهاش پر شده)
زن: کنار او توی همین تختخواب می‌خوابی؟
مرد: پس کجا بخوابم؟
زن: عکسهای منو برمی‌داری و جاش عکسهای اونو می‌ذاری؟
مرد: این کار به نظر کار عاقلانه‌ای میاد.
زن: و تو اجازه میدی که اون انگشترهای منو دستش کنه؟
مرد: نه. اون نمی‌تونه انگشترهای تو رو دستش کنه چون انگشتهاش خیلی نازکتر از انگشتهای توه.
زن: چی گفتی؟
مرد: اوه! منظورم این بود که ....